Get Mystery Box with random crypto!

#جنتلمن #623 فقط می گوید: -هر جور خودت میدونی. زبانِ زبان نفه | "جنتلمن"

#جنتلمن
#623
فقط می گوید:
-هر جور خودت میدونی.
زبانِ زبان نفهمم می پرسد:
-خوبی؟
از طرز بیانش متوجه شکستی دلش می شوم.
-برای چی می پرسی؟
ابرویی بالا می اندازم و از زیر لحن مچ گیرانه اش فرار می کنم:
-اولا سوالو با سوال جواب نمیدن. دوما قیافه ت داد میزنه یه چیزیت هست.
دست زیر چانه اش می گذارد و خیره نگاهم می کند:
-راستشو بگم یا نه؟
چانه ام را جمع و لب هایم را کش می دهم:
-اگر به حالت فرقی میکنه که دروغ بگو اگرم نه که ارزششو نداره اما راستشو بگو!
دماغش را بالا می کشد و میان حرفم می پرد:
-شاید باور نکنی ولی ناراحت نیستم. ذوق کردم...
بلافاصله می گویم:
-پس این اخم های توهمت چی میگه؟
سر به زیر می اندازد و جواب می دهد:
-از این خوشحالم که همیشه وقتی دارم تهدید میشم یا حالم رو به وخامته سر میرسی و نجاتم میدی ولی می ترسم موقتی باشه. مثل همه ی حس و رفتارهای اخیرت. یهو قاطی می کنی... یهو عاشق میشی... یهو می خندی، یهو داد میزنی... نمیدونم کدومو باور کنم.
بدون مقدمه و آمادگی دستی روی دماغش می گذارم و می گویم:
-برای همین قرص مصرف می کنم دیگه. قراره اخلاق هام ریست شن. کمی وقت می بره تا به حالت کارخانه برگردم.
دست به سمتم دراز می کند:
-چون منطقی بود آشتی!
چشمکی می زنم:
-مگه قهر بودی؟
به شانه ام می کوبد:
-خیلی خبیثی.
می خندم و نزدیک شدن آق بابا و نیما را می نگرم:
-اوه اوه... صد و ده نزدیک شد. فاصله رو رعایت کن خواهرم...
***
"ال نور"
تا قبل از این که وارد شهر شیراز شوم، هزاران افکار متفاوت راجع به بافت شهری اش داشتم. شاید قبلا در حدی که دروازه قرآن و شاهچراخ را بشناسم سوادم قد می داد ولی الان راحت می توانم به دیگران توضیحش دهم. شهری دلباز و مردمی خونگرمی که سرخوشی و روحیه ی تازه از تک به تک رفتارهایشان مشخص است.
از سوپری خرید می کنم و مردی با لبخند مرا رد می کند با آنکه پلاک تهران می بیند اما نمی خواهد ده برابر توی پاچه مان کند.
نامی از تعمیرگاهی که در ورودی شهر بود، لنت ماشین را عوض می کند و مرد تعمیرکار آنچنان خونگرم برخورد می کند که دلم میخواهد به اندازه ی دو دفتر با کلمات جدید و تازه ازش تشکر کنم.
به رستوران هفت خان می رویم. کادرشان آنقدر صمیمی برخورد می کنند که آدم برای یک لحظه فرآموشش می شود اینجا محیطی خانودگیست و نباید آنقدر هم رفاقتی دیدش!
شهربازی شیراز و چرخ و فلک... ماشین بازی... یه سری احساس های بیدار شده ولی پس زده شده ی نامی!
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ