Get Mystery Box with random crypto!

#جنتلمن #625 جنگی که هیشکی به جز مو توش نمیره' مسیر انحرافی به | "جنتلمن"

#جنتلمن
#625
جنگی که هیشکی به جز مو توش نمیره"
مسیر انحرافی بهترین مسیر نیست؟ آن هم الان که می خواهم نامی را فیکس نگه دارم"؟ انگار که اسپری فیکس یا تافت بهش پاشیده باشند...
اشاره ای به خواننده می کنم:
-انگار اینجاشو فهمیدم چی گفت... میگه خیلی غمگین میشم و همون یه جنگی میشه که غیر از من و تو کسی داخلش نیست. درسته!؟
انگشتم را می گیرد، توی مشت خودش می بندش و پایین می کشد.
-چرا مرد غریبه رو نشونه میگیری ال نور؟ دلت برای بی اعصابی های من تنگ شده یا می خوای امتحانم کنی؟
دروغ نگویم جفتش!
با دیدن آق بابا که می خواهد تلفنش را قطع کند و به جمع برگردد، دستم را بیرون می کشم و سر تکان می دهم:
-ببخشید. بی منظور بود...
اخمی می کند و نفسی تند می کشد تا بگوید: "من خر نیستم و رفتارت رو می فهمم".
"مث کشتی زیر دریا نه میمونم نه میمیرم
تو چه جنگی داری با مو که تو شهر خوم اسیرم
مث کشتی زیر دریا نه میمونم نه میمیرم
تو چه جنگی داری با مو که تو شهر خوم اسیرم"
(عرفان طهماسبی)
من زودتر از نامی و نامی بعد از من به جمع برمیگردیم و دایره بار دیگر برقرار می شود. نیما سرخوشانه می خندد و می گوید:
-ال نور دیدی چه خوب خوند؟ روانی این سبک موسیقیم!
با شوق جواب می دهم:
-عالی بود. انتخاب رستوران... حتی جای رستوران و موسیقیش! مرسی که معرفی کردی داداش!
دستی روی سینه اش می کشد و و دست دیگرش را کنار سرش می گذارد. سلام نظامی اش هم مهربانانست...
-چاکریم آجی.
نامی به سخره اش می گیرد و با نگاهی به هم می کوبدش!
-جمع کن بابا. انگار شاخ غول شکسته. هفت خوان رو همه میشناسن دیگه.
آق بابا اشاره ای به من می دهد که آب معدنی کنار دستم را به دستش بدهم.
-اونو بده من ال نور... باید قرصمو بخورم.
"چشم"ی می گویم و آب معدنی و لیوان را به دستش می دهم و می بینم که نزدیک می شود و با صدایی که حالا به واسطه ی قطع شدن موسیقی راحت به همه می رسد، می گوید:
-از سیرجان زنگ زدن. گفتن فردا که رسیدین مستقیم بیاین اونجا...
شاید فقط من هستم که استرس نگاهش را می فهمم و حق دارد. نیما و نامی با جلب حواس به سمتش خم می شوند. نامی می پرسد:
-یارو خودشم هست؟
قرصش را بالا می دهد و بعدش هم آب. سرش که پایین می آید، پلک محکمی می زند:
-آره. نبود که مارو معطل نمی کرد و تو راه نمینداخت. هستش حتما!
نیما با قیافه ای که حالا آویزان شده، می گوید:
-اینطوری خوبه. فردا صبح راه میفتیم. ایشالا جای نگرانی ای نیست و همه چیز خوب پیش میره...
نامی عقب می کشد و دو زانویش را توی بغل می گیرد. دلم برایش می سوزد. طرز جواب دادن آق بابا به او با نیما و من به طرز فاحشی متفاوت است.
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ