Get Mystery Box with random crypto!

#جنتلمن #629 به غرغر هایش محل نمی دهم و از عروسک جلوی رویم که | "جنتلمن"

#جنتلمن
#629
به غرغر هایش محل نمی دهم و از عروسک جلوی رویم که حالا فقط ما را خیره می نگرد، می پرسم:
-خاله جان اسمتو نگفتی؟
لب هایش را آویزان می کند و اخم آلود می گوید:
-مامانم دُفته به تَسی نَدَم...(مامانم گفته به کسی نگم)
نامی با سخره می خندد:
-بفرما... خودش جوابتو داد...
دستمو می گیرد و سعی می کند از جا بلندم کند:
-بلند شو بریم بذاریمش این باجهه!
منطقی به نظر می رسد ولی باز هم رضا نیست این بچه با این سن و این همه زیبایی بخواهد به کسی جز خودم سپرده شود.
سعی می کنم لحنم را پر از خواهش و سیاست کنم:
-نامی... اگر همین بچه یکی مثل من بود تو بچگی و اون پارکی که خودت منو پیدا کردی، باز هم دلت میاد بدیش اینجا بری؟ حداقل بذار بمونیم تا مامانش پیدا شه بعد می ریم. هوم؟!
غرزنان می گوید:
-همینم مونده بود برم تو ستاد بحران خانواده های بی خیال! باشه بابا... من وایمیسم تو کار خودتو کن!
نمی مانم که بحث را ادامه بدهم، بلکه دست بچه ی سرتق چموش ولی عزیز را می گیرم و با گفتن اینکه مادرت را با صدا زدنش توی بلندگو می توانی پیدا کنی، می برم به نزدیک ترین باجه! بماند که نامی هم با اخم های توی هم به دنبالمان کشیده می شود...
به باجه که می رسیم با مردی که در آنجا مشغول کارش است، صحبت می کنم و ازش می خواهم که بگذارد تا دخترک از مادرش بخواهد پیدایش کند.
-فقط لطفا بدین خودش صحبت کنه...
نیشگونی که توی پهلویم وارد می شود و مرا عقب می کشد را در صدم ثانیه حس و خفه ام می کند. برمیگردم و با انبوهی اخم که صورتش نامی را پوشانده، روبه رو می شوم:
-چرا نیشگون میگیری؟
عصبی می گوید:
-شاید بخاطره اینه که رفتی تو صورت مرد غریبه... من خرو ببین با کی اومدم گذشته ی داداشمو پیدا کنم. بیا عقب ببینم...
عقب می آیم و قهرآلود و دست به سینه می ایستم که دخترک می گوید:
-مامانم کو... چلا نمیذاله حلف بزنم!؟
دلم می خواهد با یک پرس تف ماچ بارانش کنم.
-الان این عموئه میره به اون آقاهه میگه.
نامی با مرد جوان صحبت می کند و خیلی زود دخترک قشنگ که دل من را در همان چند دقیقه ی اول برده بود، می رود و از پشت میکروفن مادرش را صدا می زند.
طولی نمی کشد که زن سراسیمه با چشم هایی اشکی نزدیکمان می شود و دخترش را چنان محکم توی آغوش می گیرد، انگار که سال هاست ندارتش!
الحق که زیبایی اش را از مادرش به ارث برده و می درخشند هر دو... کمی وقت می برد تا زن من و نامی ای که با احساساتی غالب نگاهش می کنیم را می بیند. خدا می داند که چقدر تشکر درون کلام و نگاهش است که نامی از حرف های یکم پیشش پیشمان می شود و این را من می دانم و بس!
-امیدوارم خدا هر چی که می خواین رو بهتون بده. نمیدونین چی کشیدم تو همین چند لحظه... یه لحظه نفهمیدم چی شد دستمو ول کرد و دیگه پیداش نکردم. ده بار اونجایی که همسرتون گفت رو اومدم ولی پیداش نکردم... انگار یه چیکه آب شده بود رفته بود تو زمین...
نمیدانم برای لهجه اش غش کنم، یا برای لفظ شوهرش و چسباندنمان بهم!
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ