Get Mystery Box with random crypto!

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

لوگوی کانال تلگرام fatemehbehruzfakhr — یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر ی
لوگوی کانال تلگرام fatemehbehruzfakhr — یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر
آدرس کانال: @fatemehbehruzfakhr
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 3.59K
توضیحات از کانال

یادداشت‌های خانم ف
.
• دلبستهٔ کلمه‌ها و کوه‌ها
• روایت‌نویس، کپی‌رایتر و محتواکار
• دانشجوی دکتری رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی
.
.
پیغام‌گیر
@Fatemeh_behruz_bot
.
.
.
.
.
https://zil.ink/fatemeh.behruzfakhr
.
.

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2022-07-27 14:49:23
به‌سراغ من اگر آمدی، روشنایی‌ام باش...

#رابطه_نویسی
1.3K viewsفاطمه بهروزفخر, 11:49
باز کردن / نظر دهید
2022-07-27 12:01:30 ‍ .
دوست عزیزی هم پرسید که دقیقا چه چیزی از کلاس روزهای سه‌شنبه یاد می‌گیرید؟

راستش قالب ادبی «ناداستان» درحال‌حاضر یکی از پرمناقشه‌ترین قالب‌های ادبی است. برای همین است که نویسنده ایرانی فعلا درحالِ آزمون و خطاست.

اما اگر قرار باشد فعلا از فرم و تکنیک چشم‌پوشی کنیم، ناداستان‌نوشتن نیازمندِ این است که نسبت دقیق خودت را با جهان زیسته یا حتی نزیسته‌ات مشخص کنی. به‌قول عالیه عطایی باید «جونِ فکری» داشته باشی و بی‌تفکر و جهان‌بینی قادر به خلق چیزی در قالب ناداستان و جستار نیستی. من از کلاسِ روزهای سه‌شنبه دارم این‌ها را یاد می‌گیرم.

#عالیه_عطایی جزو معدود نویسنده‌هایی است که نسبت دقیق و روشنی با جهان و تجربیات زیسته‌اش دارد. در جای درستی از ادبیات، زن‌بودگی و مسائل انسانی ایستاده است. برای روایت‌کردن به‌سراغ چیزهایی می‌رود که فهم روشن و نسبت دقیقی با آن‌ها دارد. زن شرقی، جنگ، هویت و مرز عمده‌ترین چیزهایی هستند که اگر کسی غیر از عالیه عطایی آن را روایت کند، بدقواره از آب درمی‌آید.

برای همین شاید لازم باشد بگویم چیزی که از کلاس‌های روزهای سه‌شنبه یاد می‌گیرم، بیشتر از فرم و تکنیک محتوا، چطور نویسنده‌بودن است. ما قادر به خلق جهانی تازه مبتنی بر شجاعت و جسارت نیستیم، چراکه عزت‌نفس زنِ شرقی به‌خصوص زنِ ایرانی سال‌های سال بیشتر از داخل، از آن‌ سوی مرزها گرفته شده است.

رویای جمعی زنانه، توان خلق قهرمانی که ساخته و پرداخته زیست ما در این مرز و جغرافیا باشد و چیزهای زیادی را در هیاهوی تبلیغات‌ پرسروصدا از زنِ خاورمیانه‌ای گرفته‌اند. نویسنده زنِ ایرانی باید قهرمان خلق کند و برای خلق قهرمان نمی‌شود که میانه ایستاد و ملاحظه‌کار بود. باید نسبت دقیق و روشنی با زن‌بودگی، هویت و خیلی چیزهای دیگر داشت.

شاید لطیف‌ترین و عزیزترین بهره ما از روزهای سه‌شنبه این است:
«بنویس، قهرمان خلق کن، دست به روایت هویت شرقی-ایرانی‌ات بزن و در نهایت جسورانه پای چیزی که خلق کرده‌ای بایست؛ که اگر این‌طور نباشد، راه به خطا برده‌ای!»

#زن_اندیشی
#عالیه_عطایی
#زن_ایرانی #زن_شرقی
#زنانه_نویسی #جستار #ناداستان
1.3K viewsفاطمه بهروزفخر, edited  09:01
باز کردن / نظر دهید
2022-07-26 11:56:35 از بین احساسات، دو تا را بهتر و تمام‎‌وکمال‌تر از بقیه درک می‌کنم: خستگی و غم را. در مواجهه با بقیه احساساتم این‌طورم که گاهی از روی شک و تردید از خودم می‌پرسم: تو شادی؟ آیا از چیزی رنج می‌کشی؟ احساس اضظراب داری؟ و عموما در جواب به این سوالات به نتیجه روشنی نمی‌رسم. اما در مورد خستگی و غم، نتیجه همیشه واضح و مبرهن است: بله خسته‌ام! بله خیلی غمگینم!

در آستانه سن تازه، چیزی که عمیقا درباره خودم درک می‌کنم، یک‌جور خستگی مفرط است که نمی‌دانم چرا از جان و تنم جُم نمی‌خورد. خیال کن پیچکی باشد که تمام دیواری را گرفته باشد. با این تفاوت که پیچک زیبایی می‌دهد، خستگی آدم را زشت و زمخت می‌کند. چرا فکر کردم خستگی ممکن است شبیه پیچک باشد؟ این را هم نمی‌دانم. احتمالا برای این است که آن بخش ذهنم که مربوط به ادبیات و فهم درست مناسبات ادبی‌ست، ترجیح داده که مرخصی باشد.

ولی چطور می‌شود که آدمِ طفلکی از حجم خستگیِ ناشی از زندگی کردن با خودش فکر می‌کند که کاش درخت باشد؟ یک پنجره؟ شمع؟ یا کتاب؟ خیال می‌کردم خستگی این روزها باید دلیلش آن توده سرطانی باشد که یکهو جا خوش کرد توی تن کسی که جانم به جانش بسته است؟ یا شاید هم بیماری کرونا بابا که توی دو هفته اخیر، طوری بی‌رمق و ناتوانش کرد که توی روزهای گذشته هیچ نسبتی با پدر همیشه‌قهرمانم نداشت که همیشه مراقب همه‌مان بود؟

شاید هم عمده‌ترین آن برگردد به کارم. به آن هشت ساعت حضور هر روزه سرکار، مراوده با تیم، پرداخت به‌موقع حق‌الزحمه، سروکله‌زدن با چیزهایی که نمی‌فهمم و هزارتا چیز ریز و درشتی که تا کارمند نباشی، نمی‌فهمی چه خستگیِ طاقت‌فرسایی دارد. شاید هم باید دلیل این خستگی را بیندازم گردن دانشگاه، ترم بلاتکلیف، امتحان‌هایی با پایان باز، پروژه‌های نیمه‌تمام یا شاید هم تقصیر ذهن شلوغ خودم که بازار شام است و هیچ‌جوره رنگ آرامش به خودش نمی‌گیرد.

کاش درخت بودم. کاش پنجره بودم. کاش مغازه‌ای بودم می‌شد کرکره‌اش را کشید پایین و روی درش نوشت «تعطیل است»، ولی خسته نبودم. آدمِ خسته زندگی برایش جوری مکدر و ناخوش به‌نظر می‌رسد که هر روز باید از خودش بپرسد، قرار نبود تجربه ما از زندگی‌کردن این‌همه آغشته به خستگی، فرسودگی روحی و بی‌رمقی جان و تن باشد.

#خویشتن‌_نویسی
#مصائب
1.3K viewsفاطمه بهروزفخر, edited  08:56
باز کردن / نظر دهید