Get Mystery Box with random crypto!

#سفر_به_دیار_عشق_318 دارم زير اين همه تهمت و افتراي دروغي كه | ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

#سفر_به_دیار_عشق_318

دارم زير اين همه تهمت و افتراي دروغي كه نصيب تو شده مي شكنم. دارم از تمام چيزايي كه باور كردم داغون ميشم دوست دارم باشي تا مثل گذشته ها برات بهترين داداش دنيا بشم. دوست دارم باشي تا جبران همه ي كارايي كه مي تونستم برات انجام بدم
و انجام ندادم رو بكنم. خواهري دلم داره برات پر مي كشه.
طاهر:
ـ هيچ وقت به رفتنت فكر نكرده بودم ترنم، هيچوقت. تمام اون سال ها با حضور خاموشت اُنس گرفته بودم. به سكوت مظلومانه ات عادت كرده بودم. به لبخنداي بي رمقت.
صداي گريه ي طاهر حالم رو خراب تر مي كنه. ناله هاي بي امونش دلم رو به درد مياره. بي رمق تر از هميشه سعي مي كنم آروم باشم. در اتاق طاهر رو كاملا باز مي كنم. شونه هاي طاهر رو مي بينم كه از شدت گريه تكون مي خوره. هيچ وقت اين جوري نديده بودمش.
آهي مي كشم و وارد اتاق مي شم. طاهر با ديدن من سرش رو بالا مياره و با چشماي اشكي ميگه:
ـ اومدي سروش؟ بالاخره تونستي دل بكني، بالاخره تونستي از اتاق خواهرم بيرون بياي؟ بهت غبطه مي خورم سروش، بهت غبطه مي خورم.
حداقل اين جا نبودي و پرپر شدنش رو نمي ديدي؛ ولي من لحظه به لحظه نظاره گر پر پر شدنش بودم و دم نمي زدم. مي بيني چه دير به حقيقت حرفاش رسيديم؟ ميبيني؟!
ترنم:
«ـ كاش بودن ها را قدر بدانيم، به خــدا قسم نبودن ها همين نزديكي هاست«.
طاهر:
ـ از بس شرمندم سروش. از بس شرمندم كه حد نداره. حتي نمي تونم به سمت اتاقش برم! حتي نمي تونم تو هوايي نفس بكشم كه يه روز نفس مي كشيد! خوش به حالت سروش، خوش به حالت، حداقل از اون اتاق كلي خاطره ي خوب داري؛ ولي اون اتاق براي من پر از خاطرات تلخه، پراز اشك، پر از درد، پر از ناله هاي گاه و بي گاه ترنم، پر از افسوس اين روزهاي بي قراري. اون اتاق براي من يادآور روزهاي بد بودن من در
روزهاي خوب بودن خواهرمه .
از حرفاي طاهر آتيش مي گيرم و دم نمي زنم. شايد حق با طاهر باشه، حداقل من زجر كشيدنش رو نديدم و ساكت نظاره گر نبودم. اشكي ازگوشه ي چشمم سرازير مي شه؛ ولي نه من هم روزهاي زيادي رنج كشيدنش رو ديدم و با همراهي بقيه بيشتر از قبل عذابش دادم. چه زود خودم رو تبرئه مي كنم! دستم رو مشت مي كنم و سعي مي كنم خودم رو كنترل كنم. نمي خوام حال طاهر رو خراب تر از ايني كه هست كنم. تك تك جمله هاي دفترچه جلوي چشمم ميان و برام معنا و مفهوم پيدا مي كنند.
ترنم:
«ـ گاهي هيچ كس را نداشته باشي بهتراست، باور كن بعضيا تنهاترت مي كنند«.
خودم داغون داغونم؛ اما سعي مي كنم طاهر رو آروم كنم. به سمت طاهر مي رم و شونه هاش رو مي مالم. با ملايمت مي گم:
ـ آروم باش طاهر. ترنم راضي نيست اين جور خودت رو عذاب بدي.
طاهر:
ـ آروم؟! سروش مي فهمي چي داري مي گي؟ آروم باشم؟! من مستحق بدتر از اين ها هستم، بعد مي گي آروم باشم؟ اگه مي دونستي چه جاهايي سكوت كردم، هيچ وقت نمي گفتي آروم باش. آخ سروش اگه بدوني، اگه بدوني با ترنم چي كار كردم. اگه بدوني چه جاهايي بي خودي محكومش كردم، اگه بدوني چه جاهايي ازش دفاع نكردم، اون وقت اين حرفا رو نمي زدي.
ترنم:
«ـ دايا، از تجربه ي تنهاييت برايم بگو، اين روزها سر تا پا گوشم«.
لبخند تلخي رو لبام مي شينه. ياد خودم ميفتم، ياد برخوردام، ياد رفتارام، ياد بدقلقي هام، ياد بي خودي متهم كردنام، ياد دعواهاي الكيم، ياد تلافي هاي بي موردم، ياد زماني كه توي جشن نامزدي مهسا اون پسره مزاحم ترنم شد و من با اين كه مي دونستم ترنم بي گناه باز ترنم رو زير رگ بارحرفام خرد كردم.
ترنم:
«ـ دلتنگ كه باشي، آدم ديگري مي شوي. خشن تر، عصبي تر، كلافه تر و تلخ تر و جالب تر اين كه، با اطرافيان هم كاري نداري، همه اش را نگه مي داري و دقيقا سر كسي خالي مي كني، كه دلـتنگش هستي«....

ادامه دارد..
@fazayeadaby