Get Mystery Box with random crypto!

از دست شویی اومد بیرون به سمت املی پا تند کرد امیلی با دیدن هر | Fanfic 1d

از دست شویی اومد بیرون به سمت املی پا تند کرد امیلی با دیدن هری لبخند کوچیکی زد دستاشو برای رفتن به بقلش باز کرد هری مردد به دستاش نگاه کرد متقابلا دستاشو باز کرد که امیلی بیاد نزدیک تر بقلش کنه
امیلی چشماشو چرخوند
به هری نزدیک تر شد تو بقلش گرفتش صورت پف کردشو بوصید
به سمت اشپزخونه رفت به وضوح ترسیدن هری وقتی از جلوی در رد میشد فهمید

امیلی روی صندلی نشست هری رو پاش نشوند گفت
میدونی که هروقت اماده بودی میتونی بهم بگی

تا من کمکت کنم اون اشغال سرجاش بنشونم

هری سرشو تند تند تکون داد بیشتر تو بقل امیلی جمع شد هق هق کوچیکی کرد نمیخواست دوباره باهاش روبه رو بشه

امیلی: شیش خودتو خالی کن عزیزم من اینجام کنارت

هری سرشو بالا پایین کرد کم کم خودشو جمع جور کرد لبخند فیک یخ زده ای تحویل امیلی داد

امیلی: خودتو جمع کنه من خیلی گشنمه هری باید یه چیزی بخوریم تا تورو نخوردم

هری سرشو تکون داد هنوز هم از اون خونه وحشت داشت اما نه به اندازه وحشتش نسبت به لویی ..

.
.
.
:) خبر دیدین؟ این منم که دارم این ور میسوزم یا شما هم قلبتون درد گرفته؟ فقط میشه گفت
زیام: زیام هارتش
لری: با لری هارتش
زیام لری نایل: باهم شکسته:)
نایل: دلم واستون تنگ شده نون پیتزاها اینا منو پشت صحنه راه نمیدن:)
زین:چون پشت در پشت صحنه همیشه یه تیکه پیتزا هست که نزاره بیای تو پلشت
من: :) زاز برو بیرون
زین: :( میا؟ دارلینگ؟ واتس هپنینگ؟
لیام: کامان ملعون ها بچه خودش به شما چه ؟ زندگی "شخصی" خودشه
لری من نایلک شاهد کیس زیام هستیم :) ولی در پرده ذهن من..