Get Mystery Box with random crypto!

#colors #larry 11AM` آخرین بار به لباسی که چند ساعت پیش با د | Fanfic 1d

#colors
#larry
11AM`

آخرین بار به لباسی که چند ساعت پیش با دقت کامل طرحش زده بود؛ زل زد. هومم جون میداد برای پوشیده شدن؛ عطر زده شدن ؛در اخر خیره کننده شدن توسط صاحب تک خاصش. چه کسی تک تر خاص تر از لوییس ویلتون؟

تک خنده ریزی کرد صفحه سه بعدی رو خاموش کرد .طرح به سمت روبی که داشت با تحسین نگاهش میکردگرفت

روبی: مشکی مات آبی

لویی: آمادش کن

روبی: چشم

اما کی گفته روبی بدون دهن باز کردن خراب نکردن سلطنت لویی از اون در آهنی شیشه ای ؛اعمارت لویی ترک میکنه؟

سمت لویی قدم برداشت لبای رژ خورده مشکیشو با زبونش مرطوب کرد تا نرمیشون به رخ مرد شلخته روی روبه روش که :از قضا_بوی عطرش موهای فندوقش چشمای براقش هیچ از آراسته بودن کم نمی‌کرد _به رخ بکشه اما هر زیبایی پیش خدای مد ؛ لرد تاملینسون کوچیک ناچیز میشد.
لویی منتظر بود اون دختر سایه های نحس کفشهای ده سانتیشو کم کنه؛ تاریکیش زیادی برای لویی بزرگ بود این اصلا خوب نبود چون
تهش به جای خوبی نمی‌رسید.
از بازی کردن با اون دختر لذت نمی‌برد عطر نابش لبای گوشتیش فقط برای دریده شدن بودن اما حیف اون رقت انگیزش..
زیبای هاشو به گ‍ُ‍ِل نشوند بود.

پس اجازه نداد دختر پا فرا تر بزاره با صدای سرد یخ زده میخکوب صورتش گفت

لویی: بیرون
روبی: هی تاملینسون من فقط میخوام بگم مراقب قصرت باشه
بعد با تک خنده نفرت انگیزی لویی وادار به جواب دادن کرد
لویی: چه طور از خودت شروع کنم؟
روبی با قیافه مظلومی ایستاد زمزمه کرد من؟
لویی: آره
روبی: لطفا نه:(
لویی هه ای گفت برای پرو ای اون دختر دستانش؛ راهشونو به قسمت حساسش که حدسش سخت نبود جایی اطراف شکمشه شیطنت کردند .گفت :

روی تیغه را رفتن دوست داری نه؟

با فشار کمی که وارد کرد اخشو در آورد درحدی که اشک از گوشه چشمش ریخت برای فرار از دستش درمونده زمزمه کرد لطفاً

لویی: دفعه دیگه طابوتت آمادس

روبی با سرعت از در رف بیرون شکم درد ناکشو مالش داد
هنوز درد زخمی که چند سال بود دریده بودنش تازه تازه بود
زخمی که باید زخم کنندشو به صلیب درد میخکوب میکرد ..
.
.
دوروز بود که توی اون اتاق خاکستری رنگ یخ زده کز کرده بود. ترس وحشت داشت ذره ذره ضعیفش میکرد؛ هیچ دوست نداشت تو این وضعیت با زیام امیلی روبه رو شه.
از یه ورم نمی‌خواست تنها باشه این تناقض ها

فقط فقط به دست خود هیولاش بود کسی که چشمای آبیش دریای مرگش شده بود؛ فندوقی هاش تنه های تنیده شده دور بدنش؛ برای بردنش به عمیق ترین یخ های دفن شده توی اقیانوس چشماش شده بود
تا فقط
بیرحمانه دفنش کنه .
دوباره به سرش زده بود. دوباره تنهایی افکار مزخرفش داشتن برای خفه کردن آرامش دودو میزدن
جیغ خفه ای از تنش بین ذهن قلبش کشید.
بدو بدو از اتاق بیرون رفت تا خودشو به تنها کورسوی امیدش یعنی امیلی برسونه ;

اما همه چیز برعکس تر از قبل شروع به بزرگ کوچیکه شدن شدند .هاله های مشکی به صورت حلقه روبه مردمک های لرزیدش حلقه می‌زدند

آخر جسمش تسلیم شد روی زمین افتاد

...
امیلی: من ازتون خواستم بیاید اینجا که درباره هری صحبت کنیم

با استرس مشهودی انگشتاشو بهم قفل کرد نیمچه خنده متظاهرش هیچ جوره طبیعی نبود( مدیونید فکر کنید ری اکشنه جی جی)

لیام: اتفاقی افتاده ؟
زین لیام: داری نگرانم می‌کنی

لیام کوتاه موهای زین بوسید . زین با یه خنده کوچیک جوابشو داد ( میتونم تا ته زیامشو ادامه بدم... هیچ وقت تمومی نداره)

امیلی: دو شب پیش هری در حالی که بین شیشه های خورد شده اینه گلدون زجه میزد; پیدا کردم با یه پیشونی خط افتاده پهلوی کبود شده.

با خودش مروری کرد تا جریان درست گفته باشه بهشون.

زین ترسیده و لیام اخمو بهش زل زده بودند. زینی که با ترس واضحی بهش نزدیک می‌شد بین بازوهایش قفل میکرد.

امیلی با ذوق به اون دوتا کیوت زل زد زیام واقعا براش مثل یه معبد مملو از عشق می موندند.
لبخندی زد
متوجه بود چقدر از اطرافش فاصله گرفته ولی هری مهم تر بود

لیام: و تو از هری پرسیدی اون چی گفت؟
که صدای افتادن چیزی جیغ زین بلند کرد
امیلی لیام سمت پله های که ازش صدا بلند شده بود کشوند