Get Mystery Box with random crypto!

Fanfic 1d

لوگوی کانال تلگرام gff1d — Fanfic 1d F
لوگوی کانال تلگرام gff1d — Fanfic 1d
آدرس کانال: @gff1d
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 293
توضیحات از کانال

FANFIC GAY 1D
چنل پشتیبان👇
@Fanfiic1d
جواب ناشناسا 👇👇
@nashenas_jj
جی پی چنل👇
https://t.me/joinchat/C1F7akOci2RFed5KHWQFQA

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2020-08-04 14:45:08 م کنار پاش قرار گرفت لویی پوزخندی برای اغواگر بودنش زد گفت لویی: بعدی وقتی می‌گفت بعدی یعنی تایید شده بود مگان با لباس وسوسه انگیزش روی دایره قرار گرفت . ریزه کاری روی پارچه ی دور سینه و ترقوه اش از اون یه کت زینتی می‌ساخت که با بوتای بالای زانوش+جواهرات…
1.4K viewsᴹᴬᴴᵞᴬ, edited  11:45
باز کردن / نظر دهید
2020-05-28 15:02:49 https://t.me/BChatBot?start=sc-7714-qGHqWqn
1.8K viewsMahya, 12:02
باز کردن / نظر دهید
2020-05-28 15:02:09 م کنار پاش قرار گرفت لویی پوزخندی برای اغواگر بودنش زد گفت

لویی: بعدی
وقتی می‌گفت بعدی یعنی تایید شده بود

مگان با لباس وسوسه انگیزش روی دایره قرار گرفت . ریزه کاری روی پارچه ی دور سینه و ترقوه اش از اون یه کت زینتی می‌ساخت که با بوتای بالای زانوش+جواهرات عالی میشد.

سینه های گرد ترقوه های مثلثی اون دختر فقط به زیبایی های اون کت اضافه میکرد برجستگی فرو رفتگی های بدنش کار های ظریف دوخته شده روشو بیشتر به چشم میاورد.

لباس های مجلسی تموم شدند لباس های براق اسپورت تر جاشونو گرفتند. در کل لباس ها مختص فصل خاصی نبودند در واقع هر چیزی توشون پیدا میشد .

لباس های براق تور های براق تر هم روی صحنه درخشیدن با زرق برقشون در اینه حال ساده بودنشون صاحب بدن رو از نشون دادن ظرافت بدنشون خلاص میکرد.
لویی با برداشتن تلفنش از سالن خارج شد .‌ امروز میتونست بره باشگاه هرچقدر دلش میخواست فوتبال بازی کنه چی از این بهتر؟

خیالش از لباس ها راحت بود آخرین پرو به خوبی پیش رفت هیچ نگرانی وجود نداشت . ببرلی میکاپ هارو امروز تکمیل کرد جواهرات دیور خودشون هم فردا تموم می‌شدند.

روبی لباسشو شب تحویل میداد خب طبق معمول در کوتاه ترین زمان ممکن بیشترین باز دهی داشت فقط ای کاش همیشه زاویه دیدمون کافی باشه برای درک اطرافمون.

.
.
.
با دقت فراوان به اطرافش زل زد . مشکی موهاش کم کم داشت آبی زمینه را از بین برد چشمش روی تک تک مدل ها می چرخید داشتم به این فکر میکرد کدومشون قراره قبول کنند یا کدوم دسته قراره بود گند بزنن به نقششون.
شاید از اولشم این درست نبود اونا هیچ وقت به پای لویی نمی‌رسیدند . و معلوم بود که شانس کمتری داشتند اما الان دیگه برای این فکر دیگه خیلی دیر شده بود چند روز به کت واک مونده بود و روث تازه داشت این جوانب در نظر می گرفت.
درست زمانی که دیگه هیچ برگشتی وجود نداشت با صدای لیام که رفتن لویی رو بهش میگفت از فکر اومد بیرون نگاه های مضحک و تحقیر آمیز ویولت تمومی نداشت.

روث: لیام به نظرت حالت های ویولت عادیه؟

/با دو دلی زمزمه کرد دکمه لباسشو دور انگشتاش بازی داد /

لیام: به نگاه خورندش توجهی نکردم . فکر کرده خیلی شاخه میتونه با ما به هدفش برسه ولی خودم مینشونمش سر جاش. یادت نره که قبل از ویولت من و زین بودیم ؛پس برگ برنده لویی دست منه تا یه مفت خوری و مثل این از کنار لویی دور کنم.

روث سرش رو تکون داد راست میگفت ترسیدن معنایی نداشت حتی اگر لویی به نقششون پی می‌برد باید بازم به کارشون ادامه می‌دادند هیچ جوره نباید لویی کنار می‌رفت حتی اگر درصدش یک بود . میتونستند مارگو کیمبرلی رو بخرن ولی نمی تونستند ریسک متزلزل شدن جایگاه لویی رو به جون بخرند اونها شاهد استعداد لویی و مهارتش بودند و این نباید پیش روقبای بد خواهش زیر سوال می رفت.

و تنها مانعی که این وسط وجود داشت ویولت دستیار اصلی لویی بود. روث و لیام با روبی چند دقیقه دیگه قرار داشتند برای تحویل گرفتن دوخت دوم لباس ها.
همه مدل ها حاضر شده بودند که از در برند بیرون اما روث با قرار گرفتن جلوی در و دست کشیدن به موهاش با کمک صدای دست زدن لیام توجه همه را به خودش جمع کرد.

√فلش بک√

چه شکلی باید مدل ها را مجبور کنیم که به حرف ما گوش بدن در حالی که لباس‌های لویی حاضر پرو شده و تایید شده است البته در نظر اونا
/روث با گیجی و اخمی که حاصل از تفکر بود زمزمه کرد/

زین روی پاهای لیام کمی تکون خورد روبه روی لیام نشست روی صورتش زوم کرد انگار که راه‌حل شون توی چشم ها و صورت لیام نوشتند با نوک انگشتاش کمی فکشو لمس کرد و آروم خاروند کمی فکر کرد با لوندگی گفت شاید باید یه لویی بدلی رو بیاریم که با مدل ها حرف بزنه و بگه یکی دو سری لباس وجود خواهد داشت نظرتون چیه؟

/با زمزمه حرفش و تمام کرد و بی توجه به روث لبهاش و روی لبهای لیام گذاشت با حلقه شدن دست های لیام زیر باسنشو گاز محکمی که از لباش گرفته شد با کمی حس تموم شدن تشنگیش عطتشش نسبت به هوا ازش فاصله گرفت و با چشمای قلب شده به عشق زندگیش زل زد./
....
خوب فکر زین انقدر هم بد نبود . لویی آدمی نبود که زیاد حرف بزنه و از خودش کار بکشه.

پس پسری که چشمای آبی داشت و موهای نسبتاً فندقی با یه استایل خاص در سبک لویی می تونست با یک امر و نهی کردن خودشو شبیه اون بکنه؛
و کسی هم قرار نبود که به لویی بودن او شک بکنه البته با اون فاصله زیاد. پس با دست به سر کردن ویولت می شد این نقشه را خیلی خوب اجرا کرد.
....
خوب خوب شنبه امتحان دارم هیچی نخوندم و به جاش دارم پارت می‌نویسم و اینکه فکر کنم دیگه خیلی بلند شدن ولی یکم صبر کنید در عرض دوسه پارت پارت تموم میشه این قسمت ها و چون تقریباً اتفاق مهمی داره میوفته باید با دقت بهشون اشاره کنم اگه حوصله تون سر رفته واقعا ببخشید و سعی می‌کنم جذاب‌ترش کنم لطفاً بهم نظر بدید و دعا کنید تا امتانمو حداقل صفر بگیرم
1.8K viewsMahya, 12:02
باز کردن / نظر دهید
2020-05-28 15:02:03 #colors
#larry

گاهی وقتا بهتره زیر اسمونه تیره دنبال روشنی خورشید فروزان باشی

7pm

حس سر حالی بیشتری توی استخوان درد کشیدش در حال جنب جوش‌ بود. نیاز داشت که بیدار شه یکم از این انرژی؛ چاشنی حرکاتش بکنه از وجودش توی‌ رگ هاش لذت ببره .پلک های بهم گره خوردشو با شتاب باز کرد؛ نور مهتابی لامپ برعکس

هر وقتی توی چشمم نمی‌خورد برعکس باعث میشد تاری دیدش بهتر بشه. غمگین به اطرافش زل زد حتی سر حال بودنش باعث نمیشد خستگی ناشی از غمگین بودنش چیزی عوض بکنه . مگه میشد یادش نیاد آخرین بار با کی اومده بود بیمارستان ؟
یادش بود که هیچ پاپایی نتونست بفهمه که کی اون شب توی بیمارستان بود
لرزه آرومی تنش رو مهمون خودش کرد رگه های ترس زندگی هری داشتن به نابودی میکشوندند قبل از اینکه توی سایه های ترسش خفه بشه؛
صدای شاد زین دوباره آزادش کرد .

زین: هههرریییییی
/به سمت هری دوید بوص محکمی روی گونش گذاشت صورتشو آروم به صورتش فشورد /

هری: زین

/اهسته زمزمه کرد هیچ تلاشی برای نجات یافتن از دست زین نکرد /


زین: وای فنکس گاد حالت خوبههه

/ با شیطنت دماغشو به دماغ هری زد خرخر ارومشو بلند کرد خب اینم یکی از علایق امگا بود لمس شدن آروم دماغش /

هری بعد از لبخند ریزی به هیکل لیام امیلی که نزدیک می‌شدند زل زد با دل تنگی دستاشو به سمت امیلی دراز کرد

امیلی با آسودگی بقلش کرد سعی کرد برعکس مضطرب بودنش اوضاع کنترل کنه .بوسه ای روی موهای هری گذاشت ازش فاصله گرفت .

لیام: هری تو واقعا باید به ما بگی چی شده

/وقتی لپ نرم امگارو لمس میکرد آروم ولی محکم زمزمه کرد؛ اما خبر نداشت همین لمس کوچیکش چقدر حسودی زین تحریک میکرد /


پس زین با حرص دست آزاد لیام بین انگشتای خودش قفل کرد از قفل تر شدن دستش بین دستای لیام لبخندی زد .

هری: میگم
/ با صدای خش دارش زمزمه کرد/

لیام: اون کی هری ؟ وقتی زحماتت به باد رفت؟

/ لیام با حرف هایش قصد تحریم امگارو داشت پس کنترل لحنش به دست احساساتش سپرده بود تا هرچند کم امگارو‌ مجبور به حرف زدن بکنه /

اما این روش قدمی کلیشه ای انگار کار ساز بود چون هری وادار کرد سکوتشو بشکنه .

هری: اون اون روز.. ویلتون اینجا بود .

امیلی: چی؟

زین: لویی؟

لیام: تو خونه امیلی ؟

هری نگاه در مونده ای به همشون ک باهم حرف می‌زدند کرد ادامه داد

هری: او اون شکست اینه گلو تهدیدم کرد رفت

دیگه تلاشی نمیکرد اشکاشو پاک کنه فقط میزاشت انقدری بریزند تا تموم بشند

زین با ترس دست هری بین دستاش گرفت مشتاق بود بقیشم بشنوه

امیلی: پس اون زخم روی پیشونیت کار اون بود ها؟
اون جهنم از کجا خونه منو پیدا کرده ؟

لیام: واسش مثل آب خوردنه امیلی

زین: اون بهت چیا گفت ؟

هری حرفهای لویی مثل خودش گفت حرفاش به زیام امیلی میزد اما حس میکرد محکم تر داره توی صورت خودش میکوبه

امیلی : روانیه نه؟ چرا فقط کاری نمیکنید بقیه از دستش در امان بمونند؟


زین: اون روانی نیست

/بعد از چند دقیقه فکر کردن از دوستش طرفداری کرد هرچند میدونست چه کار احمقانه ای کرده /

لیام : بیاید منطقی باشیم لویی کارش خیلی بد بوده اما هر کسی از از دست دادن جایگاهش می‌ترسه . جایگاه لویی کم چیزی نیست مشخصا خواسته هری مچاله کنه_

زین: یعنی بازیش داده؟

لیام: دقیقا

هری آروم سرشو بالا پایین کرد لیام راست می‌گفت. باید خودشو جمع جور میکرد اون برعکس لویی قلب آدما واسش مهم بود اون آدم بود برعکس لویی بازم به کمکش ادامه میداد برعکس لویی فهم داشت

امیلی که از این وضعیت ناراضی بود پوز خندی زد منطقش دیگه داشت تعطیل میشد اون تاملینسون داشت شدید رو عصابش راه می‌رفت

بی حرف از تخت هری فاصله گرفت از اتاق رفت بیرون

هری: امیلیییی

لیام: برمیگرده نگران نباش

هری غمگین به جای خالی امیلی زل زد اشک ریختنش ادامه داد.
.......
7:50 pm`

آخرین لباس چک کرد اما به نظرش اون جوری که باید خودشو نشون نمیداد یه جای کارش اشکال داشت
چرخی زد دوره دایره کوچیکی که مودل روش ایستاده بود؛ لباشو لیس زد با تکون دادن دستاش برای لمس کردن فکش عطر مست کنندشو بیشتر توی فضا پخش کرد . نه این لباس اصلا مناسب این بدن نبود.

لویی: تیلور؟

تیلور در کسری از ثانیه به لویی نزدیک تر شد لویی نگاه سر سری بهش انداخت بهش اشاره کرد

لویی: بپوشش سریع

تیلور لباسی که تن میراندا بود رو پوشید به میراندایی که انگار از قفس آزاد شده بود نگاه کرد .
لباس راحتی بود اما خب برای بدن استخوانی میراندا دوخته نشده بود .

لویی: راه برو

تیلور با لبخند دل نشین مجذوب کنندش روی مسیر که تهش به دایره متصل میشد راه رفت آخرش با مهارت قسمت های باز پیرهنو از هم با پاهاش فاصله داد با نشون دادن هرچه بیشتر پاهای براقش روی دایره جای گرفت با تکون دادن ظریف بدنش زاویه گرفتن لباس به خاطر قوس کم بدنش دقیقا خواسته لویی برآورده کرد.

لباس مخملی سبک با حرکتی آرو
1.3K viewsMahya, 12:02
باز کردن / نظر دهید
2020-05-10 00:30:48 وای شت گایز ...اون باتم خراب میشه هرچی ناشناس دادید بهم به این بات بفرستید لدفا ؟
https://t.me/BChatBot?start=sc-7714-qGHqWqn
مسی∆
1.1K viewsMahya, 21:30
باز کردن / نظر دهید
2020-05-09 22:10:27 Liam:
با دیدن هری به سمتش دویدیم . گریه های بلند زین عجب سستم میکرد اما باید به سمت هری میرفتم
با امیلی هم زمان بلندش کردیم

امیلی: زین زین به اورژانس زنگ بزن

زین دست پاچه شد بعد از کمی مکث بدو بدو سمت تلفنش رفت

زین: ما ..یه مریض بد ..حال دارم ل..طفاً یه اموبلانس بفر..ستید.. کینگ کراس ساختمون 82

زین بعد از گفتن آدرس; به سمت هری اومد بالای سرش شروع کرد به گریه کردن .صورت هری رنگ پریده بود لب های خشکش نشون از منع کردن خودش از آب غذا میداد این برای قلب کوچیک زین زیادی بود .
ژاکت مشکیشو تو دستش مچاله کرد هری آروم صدا زد .
با گرگ درونش گربه-گرگ هری سعی کرد صدا بزنه اما بازم جوابی نگرفت.

وقتی زین انقدر بهم ریخته دیدم رفتم پیشش تا کمی آرامش کنم آروم دستامو حلقه کردم دورش گفتم /خوب میشه نگران نباش\

سرشو آروم تکون داد برگرشت تو بقل لیام . ولی دست هری رو که برای گرم کردن گرفته بود ول نکرد .
دستای گرم لیام که روی دستش قرار گرفت برای هزار میلیارد بار توی زندگیش از حس گرمی که بهش منتقل شد ؛گرم تر آروم تر شد لبخند کوچیکی زد گرمای دستش بدن هری داشت روبه گرمی میبرد .
لیام با چشماش زین صدا میزد مثل همیشه مینای کوچولوی خودش از دلش صدا میزد
زین با لبخند جواب حرفاشو میداد .

دلش واسه یه کیس اساسی با لیام تنگ بود قبل اینکه خمار شه ؛صدای اورژانس
زیام از هم فاصله داد ولی جداشون نکرد

امیلی درو برای اورژانس باز کرد اونا هری روی برانکارد گذاشتن بدو بدو به سمت ماشین بردنش

امیلی همراه هری رفت . زیام سوار ماشین شدند به راننده شخصیشون اندرسون_ که خواسته بودند امروز براشون رانندگی_ کنه گفتند که به سمت بیمارستان مرکزی بره .


بین راه لیام چند بار پیشونی زین بوسید لیام با آرامشی که تو قلب شیشه ای تو چشماش جا خوش کرد بود ؛لیام تا مرز دیوونه بودن میبرد.

با دلبری دستشو رو موهای مخملی لیام کشید با قلبی که تاپ تاپ میزد زمزمه کرد دوستت دارم .

لیام: عاشقتم .

زین: هری؟
و ثانیه ای نگاهش رنگ استرس گرفت .حالت نروسش لیام آگاه میکرد که نیاز داره دوباره آروم بشه.

لیام: عشقم؛ هری چند روز ناراحت بوده غذا نخورد همینم باعث شده ضعیف بشه از پا در بیاد. مطمعن باش حالش خیلی زود خوب میشه .

زین: به امیلی کمک کنیم؟

لیام: معلومه
و با خشن تر کردن تون صداش به راننده گفت منتظر باشه .

زین گفته بود عاشق صدای خشن لیامه؟ وقتی که سعی میکنه باهاش با لطافت حرف بزنه در حالی که با هر غریبه دیگه ای تون دامیناتیش میزد بالا؟ خب حالا میگه از سر تا پا عاشق این آدم بود حتی اگر یه روزیم ک محال ممکن لیام بهش خیانت کنه بازم زین نمیتونه بره

ترکش کنه اون به هوای دورش ؛به روز مرگی هاش؛ تجربیات جدیدش؛ عشق لیام دستای گرم نفسای تندش گرمش شدید معتاد نیاز مند بود .

...
3:20 pm`

:خب خب برید پاهاتون ورز بدید :

دستاشو بهم کوبید وقت برای مزه مزه کردن قهوه اش خرید. پوز خندی زد به میلان باهوش که از خسته شدنش مطلع شده بود چشمک ریزی زد .
مودلا به صورت پراکنده هر کس به سمت اتاق خودشون رفتند ؛تا پاهاشون میکاپ بکنند. یکمم ماساژشون بدند و اگر پیچ خوردگی باشه رفع کنند .

روموئو بعد از بردن قهوش به سمت بالا به نشانه سلیقه یکسانشون به لویی اجازه داد راحت تر روی مبل مخملی -چرمش لم بده .

میلان: خب تاملینسون بزرگ دهنتو تکون بده ببینم وضعیت چه جوری؟

لویی : وضعیت کت واک به تو مربوط میشه؟

میلان : نه باشه باشه ضایم نکن

لویی: پس برو همبرگرمو بیار

میلان با تعجب نگاهش کرد که چه شکلی با وجود کنترل نداشتن توی تغذیش انقدر رو فرمه خب اینم شاید یکی از شگرد های لویی بود .مثل همین جذبه ای که بدون کلامی بدستش آورده بود فقط با سفت سخت بودنش و همچنین تند بودن های گاه به گاهش.

در کل لویی واقعا دست نیافتنی بود و بد بوی بودنش فقط تورو تو منجلابش می‌کشید . ..



های لاووز :) میس تون بودم می‌دونم پارت قبل ادیتش افتضاح بود ولی جدا حال خوبی نداشتم نمی‌خواستم وقت پارت حاضر بود معطلتون کنم
شدید نیاز به نظر دارم.....
حس میکنم دارم بد می‌نویسم ....
زویی: ممنون میشیم
هری:نظر
لیام: بدیدددد
نایل: کلی پیتزا ∆
لیری زویی : وات؟
من: کاتتتت
985 viewsMahya, 19:10
باز کردن / نظر دهید
2020-05-09 22:10:03 #colors
#larry
11AM`

آخرین بار به لباسی که چند ساعت پیش با دقت کامل طرحش زده بود؛ زل زد. هومم جون میداد برای پوشیده شدن؛ عطر زده شدن ؛در اخر خیره کننده شدن توسط صاحب تک خاصش. چه کسی تک تر خاص تر از لوییس ویلتون؟

تک خنده ریزی کرد صفحه سه بعدی رو خاموش کرد .طرح به سمت روبی که داشت با تحسین نگاهش میکردگرفت

روبی: مشکی مات آبی

لویی: آمادش کن

روبی: چشم

اما کی گفته روبی بدون دهن باز کردن خراب نکردن سلطنت لویی از اون در آهنی شیشه ای ؛اعمارت لویی ترک میکنه؟

سمت لویی قدم برداشت لبای رژ خورده مشکیشو با زبونش مرطوب کرد تا نرمیشون به رخ مرد شلخته روی روبه روش که :از قضا_بوی عطرش موهای فندوقش چشمای براقش هیچ از آراسته بودن کم نمی‌کرد _به رخ بکشه اما هر زیبایی پیش خدای مد ؛ لرد تاملینسون کوچیک ناچیز میشد.
لویی منتظر بود اون دختر سایه های نحس کفشهای ده سانتیشو کم کنه؛ تاریکیش زیادی برای لویی بزرگ بود این اصلا خوب نبود چون
تهش به جای خوبی نمی‌رسید.
از بازی کردن با اون دختر لذت نمی‌برد عطر نابش لبای گوشتیش فقط برای دریده شدن بودن اما حیف اون رقت انگیزش..
زیبای هاشو به گ‍ُ‍ِل نشوند بود.

پس اجازه نداد دختر پا فرا تر بزاره با صدای سرد یخ زده میخکوب صورتش گفت

لویی: بیرون
روبی: هی تاملینسون من فقط میخوام بگم مراقب قصرت باشه
بعد با تک خنده نفرت انگیزی لویی وادار به جواب دادن کرد
لویی: چه طور از خودت شروع کنم؟
روبی با قیافه مظلومی ایستاد زمزمه کرد من؟
لویی: آره
روبی: لطفا نه:(
لویی هه ای گفت برای پرو ای اون دختر دستانش؛ راهشونو به قسمت حساسش که حدسش سخت نبود جایی اطراف شکمشه شیطنت کردند .گفت :

روی تیغه را رفتن دوست داری نه؟

با فشار کمی که وارد کرد اخشو در آورد درحدی که اشک از گوشه چشمش ریخت برای فرار از دستش درمونده زمزمه کرد لطفاً

لویی: دفعه دیگه طابوتت آمادس

روبی با سرعت از در رف بیرون شکم درد ناکشو مالش داد
هنوز درد زخمی که چند سال بود دریده بودنش تازه تازه بود
زخمی که باید زخم کنندشو به صلیب درد میخکوب میکرد ..
.
.
دوروز بود که توی اون اتاق خاکستری رنگ یخ زده کز کرده بود. ترس وحشت داشت ذره ذره ضعیفش میکرد؛ هیچ دوست نداشت تو این وضعیت با زیام امیلی روبه رو شه.
از یه ورم نمی‌خواست تنها باشه این تناقض ها

فقط فقط به دست خود هیولاش بود کسی که چشمای آبیش دریای مرگش شده بود؛ فندوقی هاش تنه های تنیده شده دور بدنش؛ برای بردنش به عمیق ترین یخ های دفن شده توی اقیانوس چشماش شده بود
تا فقط
بیرحمانه دفنش کنه .
دوباره به سرش زده بود. دوباره تنهایی افکار مزخرفش داشتن برای خفه کردن آرامش دودو میزدن
جیغ خفه ای از تنش بین ذهن قلبش کشید.
بدو بدو از اتاق بیرون رفت تا خودشو به تنها کورسوی امیدش یعنی امیلی برسونه ;

اما همه چیز برعکس تر از قبل شروع به بزرگ کوچیکه شدن شدند .هاله های مشکی به صورت حلقه روبه مردمک های لرزیدش حلقه می‌زدند

آخر جسمش تسلیم شد روی زمین افتاد

...
امیلی: من ازتون خواستم بیاید اینجا که درباره هری صحبت کنیم

با استرس مشهودی انگشتاشو بهم قفل کرد نیمچه خنده متظاهرش هیچ جوره طبیعی نبود( مدیونید فکر کنید ری اکشنه جی جی)

لیام: اتفاقی افتاده ؟
زین لیام: داری نگرانم می‌کنی

لیام کوتاه موهای زین بوسید . زین با یه خنده کوچیک جوابشو داد ( میتونم تا ته زیامشو ادامه بدم... هیچ وقت تمومی نداره)

امیلی: دو شب پیش هری در حالی که بین شیشه های خورد شده اینه گلدون زجه میزد; پیدا کردم با یه پیشونی خط افتاده پهلوی کبود شده.

با خودش مروری کرد تا جریان درست گفته باشه بهشون.

زین ترسیده و لیام اخمو بهش زل زده بودند. زینی که با ترس واضحی بهش نزدیک می‌شد بین بازوهایش قفل میکرد.

امیلی با ذوق به اون دوتا کیوت زل زد زیام واقعا براش مثل یه معبد مملو از عشق می موندند.
لبخندی زد
متوجه بود چقدر از اطرافش فاصله گرفته ولی هری مهم تر بود

لیام: و تو از هری پرسیدی اون چی گفت؟
که صدای افتادن چیزی جیغ زین بلند کرد
امیلی لیام سمت پله های که ازش صدا بلند شده بود کشوند
757 viewsMahya, 19:10
باز کردن / نظر دهید
2020-04-29 05:14:49 از دست شویی اومد بیرون به سمت املی پا تند کرد امیلی با دیدن هری لبخند کوچیکی زد دستاشو برای رفتن به بقلش باز کرد هری مردد به دستاش نگاه کرد متقابلا دستاشو باز کرد که امیلی بیاد نزدیک تر بقلش کنه
امیلی چشماشو چرخوند
به هری نزدیک تر شد تو بقلش گرفتش صورت پف کردشو بوصید
به سمت اشپزخونه رفت به وضوح ترسیدن هری وقتی از جلوی در رد میشد فهمید

امیلی روی صندلی نشست هری رو پاش نشوند گفت
میدونی که هروقت اماده بودی میتونی بهم بگی

تا من کمکت کنم اون اشغال سرجاش بنشونم

هری سرشو تند تند تکون داد بیشتر تو بقل امیلی جمع شد هق هق کوچیکی کرد نمیخواست دوباره باهاش روبه رو بشه

امیلی: شیش خودتو خالی کن عزیزم من اینجام کنارت

هری سرشو بالا پایین کرد کم کم خودشو جمع جور کرد لبخند فیک یخ زده ای تحویل امیلی داد

امیلی: خودتو جمع کنه من خیلی گشنمه هری باید یه چیزی بخوریم تا تورو نخوردم

هری سرشو تکون داد هنوز هم از اون خونه وحشت داشت اما نه به اندازه وحشتش نسبت به لویی ..

.
.
.
:) خبر دیدین؟ این منم که دارم این ور میسوزم یا شما هم قلبتون درد گرفته؟ فقط میشه گفت
زیام: زیام هارتش
لری: با لری هارتش
زیام لری نایل: باهم شکسته:)
نایل: دلم واستون تنگ شده نون پیتزاها اینا منو پشت صحنه راه نمیدن:)
زین:چون پشت در پشت صحنه همیشه یه تیکه پیتزا هست که نزاره بیای تو پلشت
من: :) زاز برو بیرون
زین: :( میا؟ دارلینگ؟ واتس هپنینگ؟
لیام: کامان ملعون ها بچه خودش به شما چه ؟ زندگی "شخصی" خودشه
لری من نایلک شاهد کیس زیام هستیم :) ولی در پرده ذهن من..
763 viewsMahya, 02:14
باز کردن / نظر دهید
2020-04-29 05:13:35 برف های ریزی شروع به باریدن میکردند کریسمس خیلی نزدیک بود کم کم حال هوای شهر داشت رنگی تر میشد


سرشو به عقب پرت کرد پوز خند همیشگیش به صورت خودکار بقل لبش جا خشک کرد

به اون موتور چشمکی زد سوارش شد به سمت راه جنگلی روند راهش یکم با عمارتش فاصله داشت ولی خب کی اهمیت میداد شب بود برف داشت ارام ارام اطراف سفید تر لیز تر میکرد همه این چرندیات یه ور دنیا لذت موتور سواری برای لویی یه ور دیگه
گاز موتور گرفت به سرعت حرکت کرد اندازه مورچم به وضعیت اب هوا جاده اهمیت نمیداد

رنگای نوئونی موتورش به سرعت نور خط های فرضی روی هوا به میزاشتن . لویی دستاشو فاصله داد جعبه فلزی کوچیوی از جیبش در اورد سیگارشو از وسط قسمت اهنیش در اورد گذاشت توی دهنش با دست چپش

فندک زیر سیگار گرفت البته که دست راستشو برای خاموش نشدن کنارش حلقه کرد .

چند دور وسط جاده دور زد سریع تر از قبل به سمت عمارت روند برف کل سر صورتشو پوشونده بود ولی هنوز سردش نشده بود موهای پریشونشو عقب انداخت چشمای روشنشو تو اون بی رنگی دورو برش به سمت جاده دوخت


نفس عمیقی کشید بو هارو عمیق تر از قبل حس صدا ها براش واضح تر شدند خب گرگ بودن نکات مثبت دیگم داره نه؟ مثل همین قوی شدن حواست .

سرعتشو یکم کمتر کردو پاشو روی زمین قرار داد صدای بلند لاستیکاش خط مشکی روی اون برفای تازه جمع شده انداخت چون زمین لز بود به قشنگی حلقه ها روی زمین مشخص شدند خب یه ویراژ حسابی داده بود
اپریلیا عه نازنینشو که شبیح عروس شده بود داخل بر گردوند با کارت درو باز کرد . احساس میکرد بوی گند سیگار بیش از حد گرفته حتی هوای سوز دارم نتونسته پاکش بکنه ولی کی اهمیت میداد؟ این بو رو دوست داشت.با قدمای محکم به سمت اتاقش رفت و

تخت مشکی رنگشو نگاه کرد التماسش میکرد روش دراز بکشه روش بخوابه پرده های سفید حریر کنار داد تا نور ماه سر کشی نکنه توی اتاقش لباساشو پرت کرد روی زمین لخت زیر پتو رفت اروم خوابید .
.
.
.
Tomorrow
( شاید تو مورو رو قبلا اشتب تایپ کردم ... نه؟ منم یکی مثل لویی :/ حال میکنم با غلط نوشتن شما ببخشید )

هوم پرنسس من چه خبر؟

خطاب به ببرلی مو نارنجی چشم ابی کک مکی گفت . نژاد ببرلی خیلی کمیاب بود موهای هویجی چشمای ابی حدود یک درصد مردم ( بر اساس واقعیته ها این رقم . کلا امروز فاز فکت گفتنم برداشته) این نژاد دارند. از نظر لویی ترکیب نارنجی ابی خوب بود مخصوصا که یاد عشقش هویج میوفتاد باعث میشد خوشش بیاد از ترکیب صورت اون دختر.

ببرلی: هیچ بیکاری بلوری من

چشماشو برای بلوری گفتن ببرلی کج کرد همیشه بهش میگف بلور چرا ؟ چون چشماش اون یاد بلور مینداخت

ببرلی: ولی فکر کنم بلوری من با من‌کاری داره نه سویتی؟

لویی؛ اوهوم میدونی که کت واک نزدیک یکی از اون کارای خیلی شلخته شلوغت و یه مود از ظریف ترین سبک ترینشون میخوام نسبت به لباسا

ببرلی: حله من بقیه کارمون بلدیم

لویی: میدونم
میتونی بری بورلی

خب نیازی نیست من انقدر وقت صرف کنم ده ساعت بگم ب ب ر لی میگم بور لی تمام ‌

ببرلی بعد از خوردن توت فرنگای مخصوصش گونه لویی بوصید بعد ازگذاشتن عطری که براش خریده بود رفت بیرون اون دختر زیادی مهربون رک بود خب در کل میشه گفت مثل مامانش بود لویی هم مشکلی باهاش نداشت چون واسش فاز باهوشا رو نمیگرف :/

لویی: دفعه اخره

ببرلی: که لوپتو بوص میکنم

لویی: خوبه

ببرلی چشمکی زد پا به فرار گذاشت.

.
.
.
با حس کردن دستای گرمی که اروم پهلوی درد ناکشو ماساژ میدادند از خواب بیدار شد خواب راحتی نداشت ولی نسبت به دیروز حداقا اروم تر بود.ولی درکل حال خوبی نداشت گرفته خسته مثل هوای لندن هوای باریدن داشت فقط ..

امیلی: بیدار شدی هات چاکلت ؟

هری سرشو تکون داد حس حرف زدن نداشت
خیلی وقتا وقتی خوب نیستی حرف زدن ارومت نمیکنه هیچی فقط خستگیتو بیشتر میکنه
مغزش گیج منگ بود

امیلی: هری؟ میخوای باهام حرف بزنی ؟ دیروز چی شده بود هان؟

با نوازش کردن حرفشو زد تا نرمش کنه اما هری فقط سرشو تکون داد
اون میگفت چون نمیتونست زیاد حرف تو دلش نگه دار ولی اون وقت الان نبود

پس به دست شویی اشاره کرد

امیلی: خل شدی ؟ معلومه پاشو برو

امیلی به سمت پله ها رفت اما هری به دستاش چنگ زد با درموندگی بهش خیره شد
امیلی: من اینجام باشه؟
هری لبشو گاز گرفت دستاشو بیشتر فشار داد قطره اشکشو پاک کرد.
وضعیت اصلا خوب نبود
اون باید هری به حرف میاورد مهم نیست که عجولانس یا هرچیز دیگع ای مهم اینه هری سریع تر حرف بزن امیلی اروم بود اروم فقط باید تو ذهنش پرخاش میکرد تا اروم بگیره به هری وقت بده پس حواسشو پرت ورنیکا کرد
ورونیکا خدمت کار سابقش زنگ زده بود تا برای تمیز کردن طبقه پایین به خونش بیاد

اونم از کله صبح قشنگ خونرو برق انداخته بود صبحنورم حاضر کرده بود با نگاه خورندش امیلی دو بار قشنگ قورت داده بود توی خواب بالاخره رفته بود

هری با قدم های اروم
627 viewsMahya, 02:13
باز کردن / نظر دهید
2020-04-29 05:13:07 #larry
#colors

حس میکرد قلبش منجمد شده،یخی سرد سخت. انقدری سنگین شده که نای تپیدن نداره مشخصا میخواد هری به خوابی اروم ببره به دور از هر تپش نبضی تا هر دو اروم بگیرن یخ شکل گرفته شاید بشکنه .

به قطره های خون که روی زمین چیکه چیکه میکردند خیره شد چقدر اسون مثل این تیکه های الوده به قرمزی خیره کننده خون نابود شده بود از تک تک حرفای لویی از جز به جز تفکراتش درباره خودش.

با فلشبک زدن، دوباره اشک های جدید رد اشکای تشنه به اب قبلی سیر اب کردند

ادما وقتی ناراحتن فقط چند دیقه اول بابتش جدی غمگین هستند بعد از گذشت ده دقیقه فقط مرور که حالشون بد تر میکنه .اما هری مگه میتونست اول اخر ماجرارو بفهمه درک کنه که حالا مرورش هم بکنه؟

حتی نایی نداشت تا از جلوی در کنار بره تن نیمه برهنشو از شر تیکه شیشه های مزاحم خلاص کنه.

تا اینکه لرزه در باعث شده وحشت زده با جیغی دلخراش خودشو پشت در جمع کنه. از استرس دستاشو روی چشماش بزاره از شدت هق هقاش صورتش سرخ سرخ بشه گونه هاش داغ کنند .
صورت تب دارشو به دستای کشیدش فشار داد از فکر کسی که پشت دره به فشار دادن دستاش روی چشماش ادامه داد انقدری که ملتهب بشند درد بگیرن
دایره های فرضی رو از پشت پلکای بستش روی پرده سیاه شکل بگیرند

اما اون طرف در امیلی سعی میکرد درو باز کنه اما هر سری یه چیزی باعث میشد در نتونه کامل باز کنه. با غضب به در چشم دوخت تصمیم گرفت از پنجره بره تو تا مبدا اگر هری خواب باشه بیدارش نکنه .

اما با باز کردن پنجره از طریق کلیدش دیدن جسم هری که پشت در فاصله ای با له شدن کامل نداره فریاداش کل خونرو پر کردن( این منم که کم مونده برای له شدن هری پشت در گریم بگیره یا شما هم مثل من دارید زار میزنید؟)
با بهت به سمتش پا تند کرد . اما جیغ درناک تر خش دار هری این سری درست درفاصله چند قدمیش باعث شد میخکوب بشه به صورفه های بی وقفش برای جیغ های متمددش زل بزنه .

به خودش اومد احمقی زمزمه کرد رفت از یخچال بطری اب بدو بدو بیاره هری جلوش داشت خفه میشد داشت بدتر میلرزید اشکاش تمومی نداشت بدن جمع شدشو عقب کشید امیلی روی صورتش زوم کرد صبر کن ببینم این خون بود روی صورتش؟
بی مهبا با صدای الفای مخصوصش امگارو میخکوب کرد

•الفا ها یه صدا و لحن بخصوصی دارند که امگاها ها ازشون حرف شنوی دارند•

اب پاشید روی هری با مهر کردن بدن امگای اسیب دیده اب تو دهنش به زور هل داد امگا اول به خاطر شوک دست پای زد اما بعد تسلیم قدرت الفا شد رام تر از قبل به خاطر صداش کمی اروم گرفت چشماش بسته شدند بدنش انقابض بیشتری تحمل نکرد قبل اینکه با صورتش تو شیشه ها بره املی بقلش کرد
...
نفسای تندی میکشید اینکه چیزی نمیدونست بد جور عصبانیش میکرد و میدونست حتما کسی قبل خودش تو خونه بوده که گلدون عینه اینه به کلی نابود شده. و همچنین هری پهلوش کبود شده بود بالای پیشونیش جای زخم شده.
البته نباید از حنجره به فاک رفتش دستای خونی شدش فاکتور بگیرم خورد ریزه های بلور های تیز با کج موجی تمام سعی در خط انداختن پوستشو داشتن و کاملا هم موفق بودند

دلش برای هری کباب میشد اگر دیر تر میرسید شاید هری میمیرد حتی با این فکر محکم تر، از پشت بقلش کرد هری توی خواب اخی از روی درد ناله کرد اما این باعث نشده گرمای بدنشو از تن لرزون هری فاصله بده

موهاشو بوصید سرشو برد پایین تر که متوجه یه بوی دیگه هم شد یه بوی الفای خشن نکنه اتفاقی واسه هری افتاده بود؟ نکنه بهش تجاوز کرده بودند؟ با احساس تیک شدید روی پلک سمت چپش کمر هری محکم لمس کرد اما اهی از درد نشنید خیالش راحت شده که کمر درد نداره پس یعنی لمس نشده. سرشو برد پایین‌ تر نا خدا گاه بوص ای ریز روی گردنش گذاشت هیچ از بوی الفای دیگه خوشش نمیومد چنگی به رون نرم هری زد . هری درواقع به لمسای خشن عادتی نداشت ولی این املی بود

به خودش تشر زد هری نه لاو بایت داشت نه برهنه بود پس معلومه بهش تجاوز نشده بود اون بدجور از یکی ضربه دیده بود امیلی قسم میخورد ذره ذره خونشو مثل یه خوناشام باهوش برای طعمه باهوش ترش بمکه تا وقتی به خوشد بیاد ببینه قلبش توسط شکار چی دریده شده.

تلاش کرد خودشو کنترل کنه اما نمیتونست. برای چندمین بار به خودش تشر زد سعی کرد اوضاع رو تجزیه تحلیل کنه یه برنامه درستی توی ذهنش بچینه اون فقط چند ساعت هری برای رفتن به یه نمایشگاه تنها گذاشته بود نتیجش شده بود این‌.

نفس عمیقی کشید سعی کرد با بستن چشماش از قرمزیشون کم کنه .‌

چشماشو بست تا امروز نحس تموم کنه .

.
.
.
با تک خنده خودشو روی تخت پرت کرد . سرش سوت میکشید از حس خوب های بودن مواد نزده بود اشتباه نکنید فقط زیادی خوش گذشته بود بهش. دلش یکم جنب جوش میخواست پس فکرش سمت اون پدرسگ جذاب رفت دلش هوای رنگ مشکی بنفش لعنتیشو کرده بود چند وقتی بود باهاش نرفته بود خوش گذرونی

پس با لوندی به سمت موتورش حرکت کرد نفس عمیقی از سوز هوای زمستونی
576 viewsMahya, 02:13
باز کردن / نظر دهید