Get Mystery Box with random crypto!

قلمَّدار (قلم-مدار)

لوگوی کانال تلگرام ghalamadar — قلمَّدار (قلم-مدار) ق
لوگوی کانال تلگرام ghalamadar — قلمَّدار (قلم-مدار)
آدرس کانال: @ghalamadar
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.01K
توضیحات از کانال

قلمِ پایم که از مدار ۳۵ درجه جدا شد، قلمِ سرنوشت، جهت مدار زندگیم را عوض کرد.
قلمه‌هایی از نَفَس و نگاهم در هفتاد مدار زمین نشاندم و حالا قلم به دست گرفته‌ام تا مسیر پرنوسان این مدار را در دفتر خاطراتم ثبت کنم و روی جلد دفترم نوشتم قلم-مدار

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-08-23 04:56:02 روزنگار ۱۲۶
#استرالیا
#سالمند
ستاد "تقویت روحیهء سالمندان" راه انداختم. طوری که پیرزنها با دیدن من امید به زندگی میگرفتند.
در عوض روحیه خودم را از دست دادم.

از بس درد عضلانی و استخوانی به سراغم می‌آمد و دکتر مرا به فیزیوتراپ ارجاع میداد، تصمیم گرفتم مثل آدمیزاد ورزش کنم.
رفتم باشگاه محله برای اسم‌نویسی. نگاهی به لیست کلاسها انداختم، یک کلاس توجه‌ام را جلب کرد: "ورزش برای سالمندان"
با خودم گفتم این عضلات من از بس استفاده نشده دست کمی از عضلات سالمندان ندارد؛ برای همین از متصدی پرسیدم: میشه من این کلاس شرکت کنم؟
متصدی گفت: همه تو این کلاس بالا شصت سال هستن، برات اشکالی نداره؟
با خنده گفتم: ماهیچه های من بالا هفتاد سال سن دارن.
اسمم را در کلاس نوشتم و به این امید که قهرمان کلاس سالمندان شوم وارد کلاس شدم. مادربزرگها زیر چشمی مرا دید میزند و پچ پچ میکردند.
کلاس که شروع شد، ناگهان این پیرزنهای گوژپشتِ شکستنی تبدیل شدند به «ننه‌ نینجا». طوری بپر بپر میکردند و وزنه میزدند که من نمیتوانستم هم‌پایشان باشم.
آنها وزن دمبل و وزن‌ ها را بالاتر میبردند و من پایینتر می آوردم. من نفس نفس میزدم و به خودم استراحت میدادم، آنها با داد و تشویقهای تحریک کننده، جوگیرم میکردند که فعالیت کنم.
طوری شل رفتار میکردم که پیرزنها دوست داشتند با من هم گروه شوند، تا احساس قدرت کنند. خیلی مهربان میگفتند: "لاو! اون سبکتره مال تو"، "دارلینگ! اون حرکت برات سخته تو کمتر انجام بده." "هانی! اون توپ دو کیلویی ماله تو، پنج کیلو رو قل بده اینور."
آخر کلاس چندتا پیرزن پیش من آمدند و سر شوخی را باز کردند، پیرزنی که رژ صورتی زده بود گفت: من و دوستانم داریم تلاش میکنیم سن شما را حدس بزنیم. من بهشون گفتم شما جوان هستید شاید تو دهه سی و دوستم معتقده شما از نژادی هستید که پوستتون خوب مونده و نزدیک پنجاه سال سن دارید. حالا اگه ناراحت نمیشه میتونی بگی کدوممون درست حدس زدیم؟
گفتم: هر دوتون! گواهی تولدم میگه من در دهه سی هستم ولی قدرت عضلاتم نشون میده که من همسن شما هستم شاید هم پیرتر.
پیرزن رژ صورتی چشمکی به دوستش زد و بعد از من دعوت کرد تا برای صرف قهوه به جمعشان بپیوندم.
من هم کنجکاو از قدرت این پیرزنها تصمیم گرفتم دعوتشان را قبول کنم.
پیرزن اول گفت: من رزمری هستم. هفتاد و چند سالمه. حافظه ام رو تقریباً از دست دادم. برای همین اسم کسی یادم نمی مونه. به همه میگم عزیزم. اگه اسمت رو بهم بگی فراموش میکنم و باز هم بهت میگم عزیزم، عشقم. من ده سال هست میام باشگاه. فقط یک سال چون پام شکسته بود نیومدم ولی از بعدش ادامه دادم. اگه ورزش نیام تو جا میافتم. قبلا قویتر بودم ولی همین که الان با این همه درد باز هم از پس کارهام برمیام خوشحالم.
پیرزن رژ صورتی گفت: من سندرا هستم. منم نزدیک هشتاد سالمه. نمیدونم چند ساله دارم باشگاه میام فکر کنم از بعد بازنشستگیم بود. دو سال نیومدم. یکسال برای اینکه درگیر درمان سرطان بودم و سال بعد برای اینکه با همسرم یک ماشین کاروان اجاره کردیم و در طول یک سال دور تا دور استرالیا رو گشتیم.
با تعجب پرسیدم: واقعا یک سال تو ماشین زندگی میکردید؟
با ذوق گفت: شاید چند ماه هم بیشتر از یک سال. تجربه خوبی بود. الان هم به صورت داوطلبانه با بیماران پارکینسون تمرین ورزشی انجام میدم تا روند پیشرفت بیماریشون کند بشه. اگه دوست داشتی سه شنبه ها بیا و تمرین من با بیماران رو ببین. بعدش هم کلاس بوکس دارم. البته اونم داوطلبانه با همسنهای خودم.
بعد دستکشهای قرمز رنگ بوکسی را که در ساکش بود نشانم داد.
پیرزن سوم، یک زن نحیف قوزدار بود، پوستهای بازوانش آویزان شده بود. گفت: من تو کلاس از همه بزرگترم، هشتاد و پنج سالمه. خیلی وقت ورزش میام. کلی بیماری دارم ولی هر هفته سه روز باشگاه میام. اگر از بدنم استفاده نکنم، تواناییم رو از دست میدم. ورزش کمک میکنه از پس کارهای شخصیم بربیام.
من با غصه گفتم: من اصلا نمیتونستم حرکاتی رو که شما انجام میدید، درست اجرا بکنم، وزنه ها برام خیلی سنگین بودند.
سندرا به من دلداری داد گفت: تو هم مثل ما ده سال بیا ورزش تا ماهیچه‌هات ساخته بشن. اگه ناامید بشی همین قدرتت رو هم از دست میدی. یه جمله‌ای هست که میکه Use It Or Lose It اگر از هر تواناییت استفاده نکنی کم کم از دست میدیش.
شش ماه با پیرزنها کلاس رفتم. از روحیه‌شان انرژی گرفتم. وزنه‌هایم را سنگینتر کردم و البته فحش و جوک بی‌تربیتی هم یادم دادند. (انگار پیرتر که میشوند رویشان بازتر میشود.)
چقدر دوست دارم پیرهایی را که به جای نشستن به انتظار مرگ، تا لحظهء آخر، زندگی میکنند. به جای اینکه دیگران را به خدمت افتادگی‌شان بگیرند، خودشان به دیگران خدمت می‌کنند تا افتاده نشوند. به جای غصه خوردن برای توان از دست رفته، مراقب نیروی باقی مانده‌اند.
کاش روزی که پیر شدم، پیرزن زنده‌ای باشم.
980 viewsم. آزموده‌فر, 01:56
باز کردن / نظر دهید
2022-07-26 03:56:06
بعضیها از من می‌پرسند میری تو همایش غذا چی میدن که بتونی بخوری.
این ناهار دیروز من بود که چون گزینه حلال نداشت، غذای گیاهی انتخاب کرده بودم.
بقیه هم تقریبا همین غذا رو داشتن فقط کمی کالباس یا مرغ ریش شده رو سبزیجات شون بود.
پذیرایی های همایش های اینجا معمولا ساده ست.
339 viewsم. آزموده‌فر, 00:56
باز کردن / نظر دهید
2022-07-26 03:52:07
کارگاه آب و خاک سالم
339 viewsم. آزموده‌فر, edited  00:52
باز کردن / نظر دهید
2022-07-26 03:51:36 روزنگار ۱۲۵
#استرالیا
#طبیعت
یکی از مراکز مراقبت از آب و خاک کارگاهی برگزار کرده بود برای افراد فعال و صاحب نظر در زمینه مراقبت از آب و خاک.
من هم به واسطه رشته تحصیلی‌ام یکی از مهمانان این همایش بودم.
انتظار داشتم مثل خیلی از کنفرانسها، پشت سر هم ارائه‌های مختلف بشنوم. اما این همایش برایم جذاب بود. کل بخش گزارش و ارائه نیم ساعت بود.
سه ساعت دیگر برنامه فقط به "طوفان فکری" گذشت. تمام افراد حاضر به نوعی با آب و خاک و طبیعت در ارتباط بودند. از هنرمندی که کارش کشیدن گیاهان در حال انقراض بومی بود تا اساتید دانشگاه منابع طبیعی. از شهرداری و موسسات دولتی هم افرادی حضور داشتند.
مدعوین دور میزهای شش نفره نشسته بودند و هر گروه با توجه به تجربه و اطلاعات افرادش باید خطرات و مشکلات مربوط به آلودگی یا تخریب طبیعت در کویینزلند را بیان می‌کرد.
بعد نتیجه این بحث گروهی در همان سالن توسط سخنگوی هر گروه ارائه می‌شد. تمام گفتگوها توسط منشی همایش ضبط میشد تا مورد بررسی بیشتر قرار بگیرد.
در بخش دوم گروهها به راهکارهای عملی برای مراقبت از طبیعت و رفع مشکلات مطرح شده، میپرداختند و بررسی میکردند که چه شخص و چه سازمانی امکانات و شرایط عملی کردن طرح را دارد و بهترین راه حلها در همان همایش توسط سخنگوی هر گروه به جمعیت اعلام می‌شد.
در بخش آخر هم باید پیشنهادات و طرحهایی دربارهء برگزاری "المپیک سبز" ارائه می‌شد. ده سال دیگر بریزبین میزبان مسابقات المپیک است و در نظر دارد طوری میزبانی کند که کمترین آسیب به طبیعت منطقه وارد شود و کمترین آلودگی محیط زیستی به جا بماند.

برای من که گرایش تخصصی‌ام "اقیانوس" است دریافت این همه تجربه و نظر درباره محیط زیست و مراقبتهای آن در یک جلسه چند ساعته مفید بود.
اما بیشتر از من، برگزار کنندهء همایش هیجان زده شده بود. زیرا به گفتهء خودشان این جلسهء نصفه روزه‌ای به اندازه یک سال ایده برای طرحهای آینده‌شان تولید کرد.

مطالب بسیار مفید بود چون از افراد متخصص تا نیروهای مردمی و داوطلب در عرصهء محیط زیست، همه دغدغه‌ها و تجربه‌ها و راهکارهایشان را توضیح دادند.

پانوشت: من تقریباً با بیشتر عوامل آلودگی و موارد تخریب کننده آب و خاک آشنا بودم، یا حداقل به گوشم خورده بود به غیر از مورد "سگهای خانگی". اطلاع نداشتم که بدن و همچنین دفع سگهای خانگی به مراتع و جنگلها آسیب وارد می‌کند و باعث گسترش نوع خاصی از آفت می‌شود. از طرف دیگر پسماند سگها به طور غیر مستقیم وارد آبها شده و به دلیل داشتن باکتری خاصی موجب رشد بی‌رویه جلبکها و در نتیجه کاهش اکسیژن آب و مرگ ماهیها و موجودات آبزی محلی شده است.
پیرمردی که در جلسه حضور داشت با حرص و جوش فراوان برای حضار از تخریبهایی که این آفت و این باکتری به بار آورده صحبت کرد و تاکید داشت باید کاری کرد که با آگاه سازی علاقه مردم به داشتن سگ کم شود، چرا که متاسفانه توجه به سگ مهمتر از اهمیت به انسان و طبیعت شده است.
372 viewsم. آزموده‌فر, 00:51
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:45:11 از #نیوزلند نویسنده: #مریم_آزموده کانال نویسنده: @ghalamadar دخترم پرسید: مامان "خاک دشتت بهتر از زرست" یعنی چی؟ گفتم: یعنی خاک ایران از طلا هم بهتره. گفت: خاک که خیلی بی‌خودیه ولی طلا قشنگ و گرونه. مثل خیلی از سوالاتی که می‌پرسید جوابش را سپردم به…
717 viewsم. آزموده‌فر, edited  07:45
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:44:35 آثار ایرانی در #موزه هنر آدلاید
686 viewsم. آزموده‌فر, 07:44
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:41:19
موزه ملی مالزی
کاسه مسی هنر مسگر اصفهانی قرن ۱۷

نکته جالب اینجاست که روی این کاسه اسامی امامان شیعه حکاکی شده در حالیکه در مالزی تبلیغات شیعیان ممنوع بوده و شیعه جز فرق رسمی این کشور محسوب نمی‌شود.
685 viewsم. آزموده‌فر, edited  07:41
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:39:55
کاسه و مجسمه برنز
موزه هنر مالزی
اثر ایران
592 viewsم. آزموده‌فر, edited  07:39
باز کردن / نظر دهید
2022-06-10 10:38:34 روزنگار ۱۲۴
#مالزی
#موزه

تا به حال یادم نمی‌آید موزه ملی یا موزه هنر کشوری رفته باشم و اثری از ایران و ایرانی ندیده باشم.
هر چه آن موزه ثروتمندتر و قویتر بود، آثار قدیمی‌تری از ایران در آن می درخشید و هر چه ضعیفتر، هنر متأخر ایرانی در آن قرار داشت.
اوایل ناراحت می‌شدم. احساس می‌کردم این آثار باید در موزه‌های ایران باشد و این کار یک جور دزدی فرهنگی ست. می‌خواهند با هنر ملت ما برای موزه‌های خودشان اعتبار و آبرو و رونق ایجاد کنند.
اما کم‌کم نگاهم تغییر کرد. حس کردم نقش هنر و قدمت سرزمینم آنقدر پررنگ است که بر تاریخ فرهنگی هر ملتی تأثیر گذاشته است.
و این رسالت یک هنر و فرهنگ قوی‌ست که نه تنها در هیاهوی فرهنگها حل نشود که همواره جایگاه خاص خودش را داشته باشد.

امیدوارم خودم هم مانند هنر دست اجداد ایرانی‌ام آنقدر با فرهنگ و هنر باشم که هر جایی که هستم، تاثیری خوب بر فرهنگ و تاریخ آن دیار بگذارم.

چون این رسالتِ یک فرهنگ با اصالتِ قوی است و من مفتخرانه فرزند همین فرهنگ غنیِ ایرانی‌ام.
554 viewsم. آزموده‌فر, 07:38
باز کردن / نظر دهید
2022-06-08 17:21:35 دل‌نگار
#استرالیا

شنیده بودم، فاصله بین یعقوب و یوسف حدود دوازده روز سفر با کاروان بود ولی این پدر و فرزند سالها از فراق هم می‌سوختند.
در ذهنم این ماجرا همچون قصه‌ای می‌آمد که دیگر تکرار نمی‌شود. آزمایشی الهی که فقط قرار است برای امتحان انبیاء باشد.
چطور یوسف این راه دوازده روزه را نپیمود تا به این جدایی پایان بدهد؟

جوابش دیگر برایم مثل روز روشن است.
همانطور که من نهصد روز است که نتوانسته‌ام این مسیر بیست و چند ساعته را طی کنم تا در آغوش خانواده‌ام باشم.
آخرین باری که عطر و گرمای آغوش عزیزان و نزدیکانم را از نزدیک حس می‌کردم فکر نمی‌کردم تا حدود سه سال دیگر باید فقط با خاطرهء آن زندگی کنم.
حتی گمان نمی‌کردم ممکن است این آخرین خداحافظی من با بعضی از آنها باشد.
این طولانی‌ترین زمانی‌ست که از تمام ریشه‌هایم دور بوده‌ام.

نمی‌دانم چند صبح با رویای خانه و خانواده از خواب بیدار شدم و خودم را به خواب زدم تا شاید دوباره کنار دوست‌داشتنی‌هایم باشم.
نمی‌دانم چند بار، شب، قبل از خواب التماس روحم را کردم تا برود پیش کسانی که دوستشان دارم‌.
و بماند که چقدر خواب‌های دنباله‌دار دیدم که رفته‌ام ایران، شب بعد خانه مامان، شب بعد خانه خواهر، شب بعدی خانه خاله و اخر هفته در فرودگاه امام تا برگردم که بیایم.
حتی در خواب هم ترس داشتم عزیزانم را سفت بغل کنم. وقتی در رویا خواهرم، دخترش که تا به حال از نزدیک ندیده‌ام به سمتم گرفت، بغل نکردم تا مبادا عشقش در دلم انقدر زیاد شود که تاب دوری نداشته باشم.
و اینها حرفهای خاموش و ناگفتنی آدمهایی ست که از سرزمین خود دور افتاده‌اند ولی با عکسهای رنگی و لبخندهای پررنگشان نقاب می‌گذارند بر این چهرهء خاکستری‌.
برای اینکه....
دلیلش را روزی خواهم نوشت.

ولی این قصهء دنیاست. برای هر کس داستانی تکراری دارد.
یکی نوحِ طوفان زده ‌میشود، یکی ایوب بلا دیده، یکی باید چون یوسف فراق ببیند و دیگری چون ذکریا در حسرت فرزند بسوزد. یکی دچار قحطی، یکی در بیابان سرگردانی.
هیچ استثنائی هم ندارد. گویا هر کسی قصه‌ای تکراری را بازنویسی می‌کند.
خوبی آزمایشهای دنیا این است که جزوه باز است و تقلب مجاز، فقط کافیست که بدانیم از روی دست چه کسی باید این قصه را بنویسیم.
517 viewsم. آزموده‌فر, edited  14:21
باز کردن / نظر دهید