به جان لاک اشاره کردم اما یک نکته را نیز به مناسبت توضیح دهم. | موسی غنینژاد
به جان لاک اشاره کردم اما یک نکته را نیز به مناسبت توضیح دهم. در اندیشه او به عنوان نظریهپرداز هنوز مفهوم جامعه مدنی وجود ندارد. منظور او از civil society «اجتماع سیاسی» یا دولت است نه «جامعه مدنی» به معنای جدید آنکه به پنجاه سال پس از مرگ لاک برمیگردد. مترجمان ایرانی که تاریخ اندیشه و تحول مفاهیم نمیدانند این اصطلاحها را غلط ترجمه میکنند و فعالان سیاسی نیز بر مبنای آن ترجمههای غلط خیالبافی میکنند. بنابراین، نظریه لیبرالی در غیاب مفهوم جامعه مدنی تدوین شده. این نکته مهمی است. اما ایران جامعه مدنی دارد و اندیشه لیبرالی نیز همان کاربرد عقل عقلایی است که مراتبی دارد. بگذارید بک اصطلاح دیگر را بیاورم. میدانید اصطلاح «سفیه» در فقه و حقوق به کسی اطلاق میشود که قدر مال خود را نداند و ثروت خود را تلف کند. بر چنین فردی حتی اگر به سن رشد رسیده باشد قانونا ولی تعیین میکنند تا امور مالی او را اداره کند. لیبرالیسم در اقتصاد یعنی کاربرد عقل عقلایی یعنی رسیدن به سن رشد و رفع سفاهت. بدیهی است که این مرتبه آغاز لیبرالیسم و نقطه صفر آن است.
این نظر سابقهای نیز در نظام استبدادپروی اردوگاه سوسیالیسم دارد. حزب کمونیست شوروی و شرکا نظریه فاجعه بار «راه رشد غیرسرمایهداری» را برای همین ساخته بودند که بگویند در کشورهای عقبمانده بورژوازی ملی، بخش خصوصی و… وجود ندارد، پس باید راهی را انتخاب کنند که در نهایت به ادغام اقتصاد آن کشورها در اقتصاد سوسیالیسم بشود. راهی میان سوسیالسم و استبدادهای گوناگون وجود دارد که تجربه کاربرد عقل عقلایی و خروج از سفاهت است. این آغاز لیبرالیسم است. ادامه درست راه منوط به نقادی از بنیادهای نظام ایدئولوژیهایی است که ذهن مردمان ـ بویژه روشنفکران ـ کشورهای کم رشد را فلج کرده است.
جامعه مدنی مفهوم پیچیدهای است که چون به عنوان ایدئولوژی حزبی مطرح شده درست فهمیده نشده است.
موسی غنینژاد: حتی روحانیت هم جزئی از همین جامعه مدنی است.
سید جواد طباطبایی: بله؛ دقیقا! اگر جامعه مدنی را فارغ از معنای ایدئولوژیک امروز آن تعریف کنیم، همه گروههای اجتماعی را شامل میشود که بیرون حوزه دولت ابتکارهای خود را به کار میگیرند، منافعی دارند و آنها را دنبال میکنند و در مناسباتی وارد میشوند که مناسبات قدرت نیستند. به این اعتبار حوزه علمیه هم بخشی از جامعه مدنی است. به طور تاریخی میتوان حوزه علمیه سنتی را یکی از نمودهای جامعه مدنی دانست. علما و مدرسان بزرگ را دولت معرفی نمیکرد، بلکه مردم و طلاب اقبالی خودجوش به اصلح و اعلم نشان میدادند و آنان را انتخاب میکردند. یعنی نوعی عرضه و تقاضا. در شرایط عقلایی هیچ طلبهای وقت خود را در درس کسی که از علم عاری است تلف نمیکند. این اصطلاحات را میتوان در همه عرصههای جامعه مدنی به کار برد: دانشجویان به کلاس استاد بیسواد نمیروند، از بقالی که ماست ترش میفروشد ماست نمیخرند، به دیدن فیلمی که ارزش هنری ندارد نمیروند، روزنامهای که خوب نباشند نمیخرند و… یعنی اگر کالای عرضه شده ارزشی نداشته باشد تقاضایی برای آن وجود ندارد یعنی مردم ـ که به طور عمده ـ سفیه نیستند پول و وقت خود را تلف نمیکنند. هر گروهی هم که «کالایی» را تولید و عرضه میکند ـ علم، ماست، فیلم، روزنامه و… ـ باید بتواند در این رقابت شرکت کند. این جامعه مدنی است و دولت نهاد ناظر بر اجرای درست قواعد بازی است و لاغیر!
در حوزه سنتی هم مانند هر نهاد مدنی دیگری قواعد آزادی فرمان میراند، به نظر من نوعی ساز و کارهای آنچه در زبان جدید دموکراسی خوانده میشود در آن جریان داشت، زیرا دولت دخالت نمیکرد، عامه در امور آن وارد نمیشد ـ یعنی به این اعتبار مردم سالار نبود ـ اهل علم برابر قواعد شایستهسالاری تشخص پیدا میکردند و عامه مومنان هم مرجع خود را آزادانه انتخاب میکردند. دانشگاه هرگز چنین نبود، زیرا دولت آن را اداره میکرد و هرچه قدرت دولت بیشتر اعمال میشد، سستی در ارکان دانشگاه بیشتر میافتاد، نهال علم نحیفتر میشد و «بیهنران جای هنرمندان» مینشستند. به این دلیل تاکنون مرجع بیسواد دیده نشده و مراتب علم و تقوای آنان نیز بر همگان روشن است، اما تاریخ دانشگاه ـ بویژه تاریخ دهههای اخیر آن ـ تاریخ بیسودانی است که دولت بر نظام آموزش عالی تحمیل کرده، بیآنکه حتی امتحان زبان فارسی از آنان بکنند.
· پس ما جامعه مدنی داریم؟