شب آرومیه، من روهم شبیه به خودش کرده. خب اینروزا زیاد توان ند | خوشنیّت بدکردار
شب آرومیه، من روهم شبیه به خودش کرده. خب اینروزا زیاد توان ندارم خودم بسازم این چیزها رو. شکلشون میشم، باهاشون همراه میشم. الان آرومم، احساس میکنم همه چیز یک شب تنهاست. ستارههایی که زور میزنن خودشونو نشون بدن بهم، پشت ابرهای کمرنگ و نورهای زرد شهر، گم میشن. منم گمشدم، فعلا البته زور خاصی نمیزنم که پیدا بشم. خودم میخوام کمرنگ بشم یه گوشه؛ تا زمانش برسه. وقتی که رنگ بدم، نور بدم، بتابم. همین خب دیگه.