2022-08-29 20:33:33
#قسمت چهارصدوسی وهشت وچهارصدوسی ونه
نجوای بی صدای عشق
-پس لطفا به شنیده ها اعتماد نکن حتی اگه برات از مدرک حرف بزنن...
-هبراد... تو داری منو میترسونی
-ترس چی عزیزم؟فقط دلت قرص باشه
زندگیمونو حفظ میکنم..
-حالا که نیازرفته...وکسی نیت که
بخواد با تهدید کارشو پیش ببره دیگه نگرانی ای نیست که بخواهیم سرش غصه
بخوریم....
بوسه ای روی سرش نشوندمو گفتم:همینطوره عزیزم.... اما... ازت یه
خواهشی دارم
کنجکاو نگام کرد
-حتی اگع با چشمای خودت هم منو با کس دیگه دیدی باورم کن....
ازحرفش چیزی متوجه نشدم اماگفتم توسردهستی...خشک هستی...اناخائن....نه
نیستی....مطمئنم انقدرنمیتونی بدباشی...
خودمو کنارش جا دادم.... نفس عمیقی کشید و دستاشو محکم حصار خودم کردم.... -کوچولوی من...
زیر لب غریدم:من کوچولوووو نیستم
خندید . بالا و پایین شدن قفسه ی سینه اش باعث شد لبخندی رو لبهام بشینه
-برای من هميشه کوچولویی.... کو چولوی دوست داشتنی من که حسابی بلده دلبری کنه....
-هیراد....
-جان هیراد؟
<من میگم برای پسرمون خرید کنیم....
یه اتاق خونه رو هم براش درست میکنیم -نجوا
-جان؟
-میدونستی من خواب دیدم؟!
خواب ؟؟؟
-آره...خواب دیدم که دختردارم...یه دخترشبیه تو...انگارنجوابودتوقالب خیلی کوچکتر
... .. نجوا.... من خیلی دوستش داشتم وقتی بغلش میکردم انگار دنیا تو آغوشم
بود....تو رویا هم دوستش داشتم.... اما من میدونم که این خواب یه نشونه اس....
فوری گفتم:
-اما من خواب پسر بچه دیدم
-که!!!
نخواستم بهش فکرکنم....نخواستم بافکر
منفی هم خودمو هم هیرادو نگران کنم.... -هیچی عزیزم.... حالا یه ماه دیگه مشخص
ميشه این بچه جنسیتش چیه.... بهتره الان دعواشونکنیم....
-موافقم عزیزم....توکل به خدا
به کمک هیراد من تونستم برم دانشگاه... روز اولی که با طاها رو به رو شدم حسابی شوکه
شد.... انتظار نداشت که دوباره منو ببینه.... بدون فکر به حرف دانشجوها آومد سمتموگفت:
نجوا.... خوش آومدی.... خوشحالم برگشتی... جدی جواب دادم:
مرسی استاد....بله توفیق اجباری شد...
لبخندی زد و گفت:امیدوارم زندگی روی خوشش رو نشونت بده عزیز... شنیدم جدا
شدی درسته؟!
پس هیراد نخواسته بود کسی بفهمه هنوزباهم هستیم...مثل قبل....یاحتی عاشق ترازقبل....
طاها حسابی تحویلم میگرفتو من از رفتارش معذب میشدم.... روز اول بهش گفتم نمیخوام
کسی متوجه برگشتم بشه ... گفتم نمیخوام مزاحمم بشن و بتونم یه زندگی بی دغدغه رو
تجربه کنم .... روز ها در پی هم میگذشت و رابطه من و هیراد هم اگه از رفتار های مشکوک و تماس های عحیبش فاکتور بگیریم گرمتر از قبل ادامه داشت..
☆☆☆☆☆
با خوشحالی از مطب دکتر خارج شدم... دل تودلم نبودتاخودموبه هیرادبرسونم...
@goodlifefee
3.5K views17:33