2022-08-30 17:16:57
حکایت مثنوی برای روزگار ما ...
مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف میکند
که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهرهاش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد
دزد گفت چرا داد و بیداد می کنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند ؟
دزد گفت و خود در تاریکی الاغت را به من سپردی تازه مرا از کارم بازداشتی و حالا داد و بیداد هم می کنی
شیخ پرسید: پس چرا الاغ را ندزدیدی ؟
دزد گفت: الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانت کار و چیزی را که به من سپرده اند به آن خیانت نمیکنم
مولانا سپس ادامه میدهد که
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردند خیانت نکنید
تقدیم به تمام خیانتکاران به ملت
هميشه به قلبت بگو كه ترس از رنج، از خود رنج بدتر است
تاريكترين لحظه ی شب لحظه ی پيش از برآمدن آفتاب است ...
پائولوکوئلیو
@gozare_zamaan
─┅─═ঊঈ ঊঈ═─┅─
2.6K views14:16