چون در وجود من، چند موجود، از جمله دو دلقک همیشه وجود داشتهان | یادداشتهای یک روانپزشک
چون در وجود من، چند موجود، از جمله دو دلقک همیشه وجود داشتهاند، یکی که همیشه میخواهد همان جا که هست باقی بماند، و دیگری که تصور میکند کمی بعد ممکن است از هولناکی زندگی اندکی کاسته شود. طوری که به اصطلاح در این عرصه، هر کاری که میکردم، هرگز ناامید و سرخورده نمیشدم. و این دو دلقک جدایی ناپذیر که در وجود من جا خوش کردهاند، شاید بتوانند دلقک و احمق بودن خود را درک کنند. (مالوی، بکت، سمی) پ.ن: یک رباعی منسوب به ابوعلی سیناست که میگه " تا بدانجا رسید دانش من/ که بدانم همی که نادانم" با اینکه این نوشته خالی از صداقت نیست، اما در دل آن یک غروری هم دیده میشه. ولی وقتی مالون میگه "این دو دلقک جدایی ناپذیر که در وجود من جا خوش کردهاند، شاید بتوانند دلقک و احمق بودن خود را درک کنند." از یک پرسپکتیو متفاوتی داره حرف میزنه. دیگه غروری در دلقکبودن و احمق بودن نیست ولی وقتی ابوعلی سینا میگه "تا بدانجا رسید دانش من" یعنی هنوز داره خودش رو جدی میگیره، به دانش خودش مغروره، فکر کرده یه خبرایی هست. من دیگه این جور صداقتها به دلم نمیچسبه. من فقط شیفتهی کسی میشم که به حماقت و دلقکبودن خودش اعتراف کنه. به کمترش راضی نمیشم. دیگه اگه یه استادی بگه من خاک پای مردم ایرانم، یا خاک پای دانشجویانم هستم، یا من کوچکتر از این هستم که شما میگید، تو ذوقم میزنه. البته الان که دارم اینها رو مینویسم دلم میخواد "خاک پای مردم ایران" را پاکش کنم. استاد شجریان داستانش فرق میکنه. استاد، مصداق "هر چه آن خسرو کند شیرین بود" است. ولی فقط شجریان. دیگه از هیچ کس دیگهای این فروتنیها رو نمیپذیرم. حتی اگه نمایشی نباشه و صادقانه باشه. فقط شیفتهی کسی میشم که به گیجی و گمگشتگی و حماقت و دلقکی خودش اعتراف کنه. @hafezbajoghli