Get Mystery Box with random crypto!

از جیب راست پالتوام سنگی بر میدارم، می‌مکمش، دیگر نمی‌مکمش، بع | یادداشت‌های یک روانپزشک

از جیب راست پالتوام سنگی بر میدارم، می‌مکمش، دیگر نمی‌مکمش، بعد آن را در جیب چپ پالتوام می گذارم، همان جیب خالی از سنگ. از جیب راست پالتوام سنگی دیگر برمی‌دارم، می‌مکمش و آن را در جیب چپ پالتوام می گذارم. و همین طور ادامه می‌دهم تا وقتی که جیب راست پالتوام (صرف نظر از محتویات معمول و گاه و بی گاهش) خالی شود و شش سنگی که تازه، یکی بعد از دیگری، مکیده‌ام همگی در جیب چپ پالتوام قرار گیرند. بعد درنگ می‌کنم، و تمرکز می‌کنم، مبادا کل کار را خراب کنم، و بعد به سراغ جيب راست پالتوام می‌روم، جیبی که در آن هیچ سنگی باقی نمانده، پنج سنگ در جیب راست شلوارم، که آنها را با پنج سنگ جیب چپ شلوارم جابجا می‌کنم، و بعد آنها را با شش سنگ جیب چپ پالتوام جابجا می‌کنم. پس در این مرحله، جیب چپ پالتوام دوباره خالی از سنگ است، حال آن که جیب راست پالتوام دوباره پر و پیمان شده است، و آن هم به شیوه‌ی صحیح، یعنی پراز سنگ‌هایی غیر از آن سنگ‌ها که در این دور اخیر مکیده‌ام. به این ترتیب، شروع می‌کنم به مکیدن همین سنگ های دیگر، یکی بعد از دیگری، و حین انجام این کار، آنها را به جیب چپ پالتوام منتقل می‌کنم، و تا حدی که در این نوع کارها می‌توان مطمئن بود، کاملا مطمئنم که سنگهایی که الان می‌مکم، با سنگ هایی که چند لحظه پیش می‌مکیدم یکی نیست، بلکه سنگ های دیگری است. و وقتی جیب راست پالتوام دوباره خالی از سنگ می‌شود، و پنج سنگی که تازه مکیده‌ام، همگی بدون استثناء در جیب چپ پالتوام جمع می شوند، همان روند توزیع مجدد یک لحظه قبل را از سر می‌گیرم، یا شاید روند توزیع مجدد مشابهی را، یعنی انتقال سنگ‌ها به جیب راست پالتوام، که دوباره قابل استفاده شده، پنج سنگ در جیب راست شلوارم، که آنها را با شش سنگ در جیب چپ شلوارم جابجا می‌کنم، و آن‌ها را با پنج سنگ جیب چپ پالتوام جابجا می‌کنم. و حالا آماده ام تا دوباره از نو شروع کنم. آیا مجبورم ادامه بدهم؟ نه، چون روشن است که بعد از سری بعدی، یعنی سری مکیدن‌ها و جابجا کردن ها، به همان جایی می رسم که کار را از آن شروع کردم، یعنی همان شش سنگ نخست در جیب تدارکاتی، و پنج سنگ بعدی در جیب راست شلوار کهنه و بوگندویم و سرانجام آخرین پنج سنگ در جیب چپ همان شلوار، و شانزده سنگم را هر کدام دست کم یک بار و با توالی‌ای بی عیب و نقص می‌مکم، حتا یک کدامشان را دو بار نمی‌مکم، و حتا یک کدامشان هم باقی نمی‌ماند که نمکیده باشم. این عین حقیقت است که در دور بعد نمی‌توانم چندان امیدوار باشم که سنگ‌هایم را به همان ترتیب دفعه اول بمکم، و این که در بدترین حالت، برای مثال، مورد اول، هفتم و دوازدهم از چرخه اول ممکن است مشابه مورد ششم، یازدهم و شانزدهم از چرخه دوم باشند. اما این کم و کاستی‌ای بود که گریزی از آن نداشتم. و اگر این امکان وجود داشت که در مجموع چرخه‌ها بی نظمی و اغتشاش مطلق حاکم شود، دست کم در هر چرخه‌ی واحد و مجزا می توانستم خاطرجمع باشم، دست کم تا آن جا که در چنین فرآیندهایی امکان داشت، می توانستم خاطرجمع باشم...
(مالوی، بکت، سمی)
پ.ن: دقت، جدیت، وسواس، و تعهد مالوی در جابه جا کردن سنگ‌ها در جیب شلوار و مکیدن یک به یک آن‌ها را می‌بینید؟ این قسمت نه سمبولیک است، نه نویسنده قصد دارد پیام خاصی را به مخاطب القا کند. واقعا مالوی تا این اندازه سنگ‌ها، ردیف قرار دادن آن‌ها در جیب، و مکیدن تک تک آن‌ها را جدی گرفته‌است. به نظرتان عجیب است؟! واقعا عجیب است؟! یه نگاهی به چرت و پرت هایی که خودتون توی زندگی‌تون جدی گرفتید بکنید لطفا! خوندن این قسمت از کتاب واقعا خسته کننده است. قبول دارم خیلی مزخرف و خسته کننده است. ولی بهتر از این نمیشد نکبت زندگی تکراری و خسته‌کننده‌ی خودمون یادمون بیاد. ادبیات واقعی اصلا نباید قشنگ باشه. اتفاقا ادبیات واقعی باید بی مزه و آشغال و نکبتی باشه، درست مثل زندگی تک تک ما. بله تک تک ما. منظورم خود شما هم هست! اتفاقا منظورم بیشتر خود شما بود! بغل دستیت نه، خود شما. آره همونی که سرت رو زیر انداختی. پاشو بیا پای تخته
@hafezbajoghli