بیا بیا، لطفا کمی همکاری، مردن را به انتها برسان، این کمترین ک | یادداشتهای یک روانپزشک
بیا بیا، لطفا کمی همکاری، مردن را به انتها برسان، این کمترین کاری است که میتوانی انجام دهی، بعد از تمام آن دردسرهایی که متحمل شده اند تا تو را به زندگی بیاورند. بدترین به پایان رسید. تو به قدر کافی به قتل رسیدهای، به قدر کافی خودکشی شدهای، که بتوانی روی پاهای خودت بایستی، مثل یک پسر بزرگ. این چیزی است که مدام به خودم میگویم. و اضافه میکنم، به تمامی از خود بیخود، از شر این بی حرکتی مهلک خلاص شو، نابجاست، در این اجتماع. نمی توانند هر کاری بکنند. تو را در راه درست قرار دادهاند، با دست تو را به لبه ی پرتگاه هدایت کردهاند، حالا به تو بسته است، با آخرین گام بدون کمک، تا قدردانیات را به آنها نشان بدهی. من این زبان رنگارنگ را دوست دارم، این استعاره ها و خطابها را. از میان شکوه و جلال طبیعت فلجی را کشان کشان بردند و حالا که چیز دیگری برای ستودن باقی نمی ماند این وظیفهی من است که بپرم، تا شاید بتوان گفت، یکی دیگر که زندگی کرده است میرود. (ننامیدنی، بکت، نوید) پ.ن: اگه خواستید قدردانیتون رو به نزدیکانتون نشون بدید و اونها رو از ته دل خوشحالشون کنید، نه براشون هدیه بخرید، نه بهشون پول بدید، نه کمک خاصی بهشون بکنید. فقط یه کاری بکنید: لطفا بمیرید! اینجوری عمیقا قدردانتون هستن. @hafezbajoghli