[جود] ناگهان خندهای سرداد و اضافه کرد: «یه بابایی بود که اونم | یادداشتهای یک روانپزشک
[جود] ناگهان خندهای سرداد و اضافه کرد: «یه بابایی بود که اونم عفو مشروط بهش خورد. هنوز یه ماه نگذشته بود که به خاطر «تخطی از شرایط عفو» برش گردوندن زندون. یکی ازش پرسید: «چی شد که عفوتو شکوندی؟» طرف دراومد که: «توی خونهی بابام اصلا امکانات رفاهی نبود. نه چراغ برق، نه دوش آب گرم، نه کتاب... تازه غذاشونم مزخرف بود.» خلاصه یارو برگشته بود پشت میله ها که امکانات رفاهی داشته باشه و روزی سه وعده غذای خوب بخوره. میگفت، اون بیرون کلی احساس تنهایی میکرده، چون همش به این فکر بوده که بعدش باید چه کار کنه. این میشه که یه ماشین می دزده تا برش گردونن تو هلفدونی. (خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری) @hafezbajoghli