Get Mystery Box with random crypto!

تام گفت: «همین الانشم یه گوله آتیشی بابابزرگ.» - خب آره، یه جو | یادداشت‌های یک روانپزشک

تام گفت: «همین الانشم یه گوله آتیشی بابابزرگ.» - خب آره، یه جورایی هستم. منتها حالا به گرد پای جوونیام نمی‌رسم. بذار پام برسه به کالیفرنیا، اونجا هروقت دلم بخواد میرم پرتقال چینی؛ یا شایدم انگور، انگور چیزیه که من هیچ وقت ازش سیر نمی‌شم. پام که برسه اون جا یه خوشه ی... یا یه بوته‌ی - حالا هرچی - انگور ور می‌دارم و فشارش می‌دم رو صورتم تا آبش از رو چونم بریزه پایین.‌
(خوشه‌های خشم، ستاین بک، اسکندری)
پ.ن: چقدر سطح توق پایینی داشتن. وقتی رسیدم به این جمله که پدر بزرگ میگه "بذار پام برسه به کالیفرنیا" فکر کردم حالا می‌خواد چی کار بکنه و کجا‌ها را ببینه! پدربزرگ آرزوی کالیفرنیا رفتن را داره فقط به خاطر این‌که بتونه هر چقدر بخواد انگور بخوره! ستاین بک بد جوری با مثال‌هایی که می‌زنه با احساسات مخاطب بازی می‌کنه.
@hafezbajoghli