2021-11-27 13:09:28
گفت راستی:
کی به تو نگاه میکنه اخه و بعد دیگر صدایش را نشنیدم.
آخرین تماسمان بود؛
البته نه من این حرف را زده بودم و نه او اما جفتمان این را خوب میدانستیم که این آخرین تماسمان خواهد بود و دیگر هیچکداممان میل به ادامه دادن نداریم.
روی زمین نشستم.
احساس کرده بودم که پیچ و مهره زانوهام از هم وا رفته اند.
رمق نداشتم اما بارها سوالش را توی ذهنم چرخاندم.
انگار که حسن یزدانی تیلور را روی تشک گیر اورده باشد هزاران بار سوالش را توی ذهنم بالا و پایین کردم.
خودم عزیزم خودم!
خودم از این به بعد دست خودم را خواهم گرفت،بیشتر از خودم مراقبت خواهم کرد.
بیش از پیش برای خوشحالی خودم می جنگم
از کفشی که دوستش دارم چند رنگش را خواهم خرید.
بیشتر نگران پوست صورتم خواهم بود.
آن ساعتی را که دوست میدارم برای خودم کادو میکنم؛
حتی ممکن است بیشتر حواسم را جمع ذائقه ام کنم.
آلبوم مورد علاقه ام را در روز تولدم برای خودم
میخرم و احتمالا بیشتر به این که قرار است باران های پاییزی را حتما خودم را ببرم و خیس کنم و کمی بلرزم توجه میکنم.
توی برف احتمالا پای برهنه بدوم
و سعی میکنم بتوانم همیشه بی فکر چای بنوشم.
به هر پرتگاه زیبایی که برسم روی لبه آن به پنجه پاهایم رجوع خواهم کرد و عمیق نفس میکشم.
اتفاقا حواسم به گلدان های پشت پنجره هم خواهند ماند.
خودم عزیزم خودم!
کسی که مدت ها بود آنچنان که باید به او رسیدگی نکرده بودم را دوباره خواهم ساخت.
بعضی حرف ها،بعضی کنایه ها
عجیب آدم را به خودش خواهد آورد...
#حامد_رجب_پور
@hamedrajabpour1
65 viewsedited 10:09