2022-05-26 15:58:59
رو به روی هم ایستاده بودیم.
من و اون، اونم بعد این همه مدت، وسط ناکجا آباد، نه ناکجا آباد آدرسی، چون مشخصا مختصات جغرافیایی اونجایی که به هم رسیده بودم تا ابد همونه، تا ابد خیابون کارگره، نزدیک موزه کاشف ولی اونجایی که ما بودیم ناکجا آباد بود، یه ناکجا آباد احساسی!
عجیب اما واقعی، دوتا آدم که دست کم شاید یکیشون از صمیم، از کف کف خیابونای قلبش به دیگری عاشق بود و اونی که انگار از روز اول هم احساسی نداشته.
من چیزای زیادی راجع به عشق نمیدونم اما مطمئنم آدما وقتی به ناکجا آباد احساسی برسن دیگه نتنها نمیدونن کجان و قراره چی بخوان، نتنها هیچ فانتزی زیبای توی مغزشون نیست، دقیقا اونجایی که دیگه هیچوقت نمیدونن معنی بوسیدنا چیه، همونجا دیگه به درد بعد نمیخورن.
به درد هیچی نمیخورن.
انتظاری توشون نیست،خواسته و میلی هم توشون نیست.
میشن شبیه یه کویر قطع امید کرده از بارون و خو گرفته به ترکای پوستش.
بهم گفت: دیدی نمردی؟
مرده بودم، اما اون نمیدید.
بهش گفتم: چی ازم مونده؟
تکیه داد به گلگیر دویست و شیش سفید پلاک ۹۴ش و با یه لخبند گفت: هیچی.
گفتم: درد من همینه، درد من اینه که تو میدونستی من میمیرم و رفتی.
میدونستی همه چیزم بهت واقعیه،میدونستی بدون تو سخت ترین شبای زندگیمو تجربه میکنم و میدونستی که من تنهاترین ورژن خودم میشم، با همه خیابونا قهر میکنم، از لنگرود بیذار میشم، از حرف نون بدم میاد، از زندگی زده میشم، موهام بیشتر سفید میشه و باز رفتی.
در اینکه احساسم بهت واقعی بود شکی ندارم، اما در اینکه تو هم لیاقت احساس منو نداشتی هم مطمئنم.
ولی چه فایده این بازی یه بازنده میخواست و اون بازنده باید من می بودم.
اما اون مقصر نبود، مقصر اصلی من بودم که تو تورم ۷۰ درصدی، تو جامعه ای که اینفلوئنسراش فقط رویای فرش قرمز دارن و نهایتا تلبیغ مانیکور و پدیکور و کاشت مژه انجام میدن.
تو جامعه ای که از شعر خبری نیست، شعریم باشه فاضلابیه میخواستم مثل شخصیت اصلی های تو رمانها باشم.
مقصر منم که فکر میکردم آدما میتونن واقعی باشن اما هیچوقت ، هیچوقت اونی که من میخواستم، اون آدمی که میخواستم مثل خون تو رگ هام باشه رو نه دیدم، نه پیدا کردم.
به خودم که اومدم، نبود، نه خودش، نه دویست و شیش پلاک نود و چهارش.
رفته بود.
مثل همیشه...
#حامد_رجب_پور / قاتل من ساکن واحد ۵۶
@hamedrajabpour1
138 viewsedited 12:58