2022-05-17 17:00:48
جدیجدی زندگی همین بود؟ همین که دهه دههاش گذشت؟
همین که سالها رفت بیکه بفهمیم کجا رفت، به چه رفت؟
همین که هر روز یک جریان، یک مصیبت، یک بامبول بود؟
همین که غم معاش، کاسهی آش خاله شد و هرجا میرفتیم وزنهی پای ما بود؟
همین که در انتظار این گذشت که این برود و آن بیاید تا حال بِه شود؟
همینکه پای وعدهها و توی صفها تباه شد؟
همین که تمرینمان داد چطور نوار سیاه بچسبانیم حاشیه قابهای عکس؟
همین که فقط تماشاچی حال خوب بقیه بودیم؟
همین که قرار بود "یه روز خوب"ش بیاید و نیامده هنوزا هنوز؟
رفت که! بیشترش گذشت که! دارد میرسد به دُمش که!
قبول نیست. این نفس کشیدنها را ننویسید پای زندگیکردن. ما هنوز دنیا را نگشتهایم، هنوز زیر باران نرقصیدهایم، هنوز توی خیابان زیر آواز نزدهایم، هنوز توی هیچ کارناوال شادی شرکت نکردهایم، هنوز رها و بیدغدغه به دل جاده نزدهایم، هنوز هیچ قلهای را فتح نکردهایم، روبان هیچ خط پایانی را ندریدهایم، هنوز بیخیالی را تجربه نکردهایم، ما هنوز زندگی نکردهایم.
اینکه یک خوابِ آشفته بود،
سودابه فرضی پور
@hamkam42
756 views14:00