2022-08-02 17:16:52
سه بار صداش کردم. نشنید. فکر و خیال صبحونه و ناهار و شامش شده بود. هیچی نمیخورد جز حرص... دستم رو گذاشتم رو شونهش و گفتم «هر چیزی که باعث فکر و خیالت شده، انقدر قوی نیست که به دست تو درست نشه.»
چشماش رو بست و گفت « قویه. زورم بهش نمیرسه. دوباره گرفتار شدم. چشمام یکی رو دیده و دلم خواسته... »
شنیدن این حرف از کسی که سالها نه چشمش کسی رو میدید و نه دلش کسی رو میخواست عجیب بود. ترسیده بود. جنس این ترس رو میشناختم. میترسید آیندهش یه نسخهی کپی شده از گذشته باشه.
یه لبخند زدم و گفتم « حالت باهاش خوبه؟! » گفت « آره...خیلی. بهتر از تمام سالهای زندگیم. فقط میترسم این حال خوب خیلی عمرش طولانی نشه »
بهش نگاه کردم و گفتم « ببین رفیق... آدم تو هر سنی، تو هر شرایطی، تو هر حالی نیاز داره کسی رو داشته باشه که بهش بگه من حالم باهات خوبه. پس خوشحال باش و به اینکه چی میشه فکر نکن. نذار این حال خوب با فکر اتفاقات گذشته زهرمار بشه»
سرش رو تکون داد و گفت « اگه گذشته تکرار شد چی؟ »
یه لبخند زدم و گفتم « اگه به گذشته فکر کنی، اگه گوشهی ذهنت مدام مرورش کنی ، حتما گذشته تکرار میشه. بدتر... شدیدتر... تو مغز و قلبت قبول کن که دیگه قرار نیست گذشته رو زندگی کنی. هیچوقت گذشتهت رو تو آینده راه نده و انتقام گذشتهت رو از آینده نگیر »
#حسین_حائریان
3.5K views14:16