کلاغی به شاخی شده جای گیر به منقار گرفته قدری پنیر یکی روبهی بوی طُعمه شنید به پیش آمد و مَدحِ او برگزید بگفتا سلام ای کلاغ قشنگ که آیی مرا در نظر شوخ و شنگ اگر راستی بود آوایِ تو به مانند پرهای زیبای تو در این جنگل اندر سَمَندَر بدی بر این مرغ ها جمله سرور بُدی ز تعریف روباه شد زاغ شاد ز شادی نیاورد خود را به یاد به آواز کردن دهان برگشود شکارش بیُفتاد و روبَه ربود بگفتا که ای زاغ این را بدان که هر کس بود چرب و شیرین زبان خورد نعمت از دولت آن کسی که بر گفتِ او گوش دارد بسی چنان چون به چربیّ نطق و بیان گرفتم پنیرِ تو را از دهان ایرج میرزا @irajmirrza 426 viewsedited 12:04