Get Mystery Box with random crypto!

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ِ نافـذﺕ ﺍﻋﺠـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ کـه ﭼﻪ دلبـرانـه ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺁﻏـﺎﺯ | از زبانِ ذَرّه / ایرج رضایی

ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ِ نافـذﺕ ﺍﻋﺠـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ کـه ﭼﻪ
دلبـرانـه ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺁﻏـﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
ما شراب خوشدلی را در خفا نوشیده ایم
خوشگوارا روبرویم ﻧﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
در ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺩﻝ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻧﺴﯿﻢ
ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐـﻪ چه
دلگشا را آمـدی تا کــوچه ی رنـدان به ناز
دلبری از خواجه ی ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
از عبیرآمیز ِخوش بو تا به رکن آبادِ سبز
کویِ سعدی را پُراز آواز می کردی که چه
نت به نت با واژه ها بر وزن باران میزدم
نای ِ نی را با غزل دمساز می کردی که چه
در تحیـر مانـده ام بانو عسل با کف زدن
ﺁن همه ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ اﺑﺮﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩی که چه؟!


این شعر را در گروهی ادبی دیده ام. نام شاعرش را سِتُرده ام. هرچه خواستم خویشتنداری کنم و چیزی نگویم، طاقت نیاوردم. خاصه آنکه نام سعدی و حافظ و پای حیثیت و اعتبار آنها هم در میان بود. زیرش نوشتم:

"بنده بی بهره از ذوق شاعری ام. راستش از این بابت گاهی حسرت هم می خورم. اما از طرفی این بی ذوقی را موهبتی از جانب طبیعت نسبت به خودم می دانم که لااقل مانع از این می شود که مرتکب چنین سروده های سست و ناتندرستی شوم."
نوشتم که: "فی الواقع من نه از بانو عسل و دکمه های باز کرده پیراهنش، که از خودِ شاعر دچار تحیر می شوم و از او به زبان خودش می پرسم که:
آن همه احساس را ابراز گردانیدی که چه؟!"

راست گفته غنی کشمیری:
از بس که شعر گفتن شد مبتذل در این عصر
لب بستن است اکنون مضمون تازه بستن!

@irajrezaie