Get Mystery Box with random crypto!

‍ 〇 ■‌مسافری بی‌چمدان از بی‌مکان نه چهره‌یی دارم وُ نه تا | جهان شعر و ترجمه



■‌مسافری بی‌چمدان

از بی‌مکان
نه چهره‌یی دارم وُ نه تاریخی، از بی‌مکان‌ام.
زیر آسمان و در مویه‌ی باد
او را می‌شنوم، صدایم می‌زند: بیا!
نه چهره‌یی، نه تاریخی... او را می‌شنوم،
ندایم می‌دهد: بیا!
از ماورای پشته‌ها،
باتلاقِ تاریخ را
عبور می‌کنند مردانی به فراوانی ماسه‌ها...
و زمین و مردان را،
هم‌چنان به بازی می‌گیرد؛ عبثِ سایه‌ها.

باتلاقِ تاریخ وُ زمینِ حزین و مردان،
از ماورای پشته‌ها.
شاید بر من هزاران شبان گذشته
و من - بی‌هوده - در باد
می‌شنوم او را از ماورای پشته‌ها،
صدایم می‌زند: بیا .
حال‌آن‌که من و هزاران هزار سال
خمیازه‌کنان، پُر ستوه و حزین،
از لامکان
زیر آسمان.
در نهان‌ام،
می‌میرد روح‌ام بی‌هیچ امیدی
و من هزاران هزار سال
خمیازه‌کنان، پر ستوه و حزین
خواهم بود بی‌هیچ ثمری، تا ابد از ناکجا.
نه رخ‌ساری دارم و نه تاریخی، از بی‌مکان‌ام
نورها و غوغای شهر،
مرا می‌کوبد از دور...
و خودِ زندگی
چینش مسیرش
برمی‌انگیزاند ملالی تازه‌؛
قوی‌تر از مرگِ نستوه.
ملالی تازه؛
ره می‌پویم؛ مرا نیست اندیشه‌ی چیزی.
و هزاران سال هیچ چیز،
انتظار نمی‌کشد مسافر را
جز کنونِ اندوه‌ناک‌اش...
گل‌ولای،
و چشمانِ هزاران ملخ و سال‌ها...

هویدا می‌شوند دیواره‌های شهر،
در انتظار کدامین سود باشم؟
از جهانی که،
برجای‌ست هنوز وُ از دیروز منفوری که،
زنده می‌ماند و نمی‌گوید: ناگوارا.
زنده می‌ماند‌ بر لاشه‌های پیشانیْ معطر.
و خود زندگی
چینش مسیرش،
برمی‌انگیزاند ملالی تازه
قوی‌تر از مرگ نستوه.
زیر آسمان
بی‌هیچ امیدی/ به‌سانِ عنکبوت
می‌میرد روان‌ام درون‌ام و
می‌میرد روان‌تم و بر دیوار روشنایی روز
روزگاران‌ام می‌مکد و
خون تف می‌کند آن‌ها را
روشنایی روز؛
هرگز این روز نبوده برایم
دَر بسته گشت
هرگز این روز نبوده برایم
هرگز این روز نبوده برایم...
خواهم بود بی‌هیچ ثمری، همیشه از بی‌مکان.
نه رخ‌ساری خواهم داشت و نه تاریخی؛
از بی‌مکان.

☆☆☆☆☆

مسافر بلا حقائب

من لا مكان
لا وجه، لا تاريخ لي، من لا مكان
تحت السماء، وفي عويل الريح أسمعها تناديني:
"تعال" !
لا وجه، لا تاريخ.. أسمعها تناديني: "تعال"!
عبر التلال
مستنقع التاريخ يعبره رجال
عدد الرمال
والأرض مازالت ، وما زال الرجال
يلهو بهم عبث الظلال
مستنقع التاريخ والأرض الحزينة والرجال
عبر التلال
ولعل قد مرت علي.. على آلاف الليال
وأنا -سدى- في الريح أسمعها تناديني "تعال"
عبر التلال
وأنا وآلاف السنين
متثائب، ضجر، حزين
من لا مكان
تحت السماءْ
في داخلي نفسي تموت، بلا رجاء
وأنا آلاف السنين
متثائب ، ضجر، حزين
سأكون! لا جدوى، سأبقى دائماً من لا مكان
لا وجه، لا تاريخ لي، من لا مكان
الضوء يصدمني، وضوضاء المدينة من بعيد
نَفْسُ الحياة يعيد رصف طريقها، سأم جديد
أقوى من الموت العنيد
سأم جديد
وأسير لا ألوي على شيء، وآلاف السنين
لا شيء ينتظر المسافر غير حاضره الحزين
وحل وطين
وعيون آلاف الجنادب والسنين
وتلوح أسوار المدينة، أي نفع أرتجيه؟
من عالم ما زال والأمس الكريه
يحيا، وليس يقول: "إيه"
يحيا على جيف معطرة الجباه
نفس الحياة يعيد رصف طريقها، سأم جديد
أقوى من الموت العنيد
تحت السماء
بلا رجاء
في داخلي نفسي تموت
كالعنكبوت
نفسي تموت
وعلى الجدار
ضوء النهار
يمتص أعوامي، ويبصقها دما، ضوء النهار
أبداً لأجلي، لم يكن هذا النهار
الباب أغلق الهم يكن هذا النهار
أبدا لأجلي لم يكن هذا النهار
سأكون! لا جدوى، سأبقى دائماً من لا مكان
لا وجه، لا تاريخ لي، من لا مكان.

شاعر: #عبدالوهاب_البیاتی [ عراق، ۱۹۹۹-۱۹۲۶ ]

برگردان: #صالح_بوعذار

#جهان_شعر_و_ترجمه
〇 | @jahan_tarjome