〇 چشمهای متهورِ شعر چه میگفت آنهنگام که شاپرکها از | جهان شعر و ترجمه
〇
چشمهای متهورِ شعر چه میگفت آنهنگام که شاپرکها از کنارِ گندمزار پریده بودند و خورشید به گردترین شکل غروب میکرد به زن بودن و گردی شکلِ الفبای ن که ننوی خیالی گندمِ چشمهایِ زنان سرزمینام بود آنهنگام که عشق را در پهنهی هستیشان آواز میکردند اما هراس بود هراس بود از اينکه بگویند بوسه و گیسو گیسو و بوسه.
چه بغضی داشت آن پرنده آن پرندهی کمیاب که غروب یک گندمزار را پریده بود چه بغضی داشت نان آنهنگام که از گندم رسیده بود چه آوازی داشت زن وقتی گندم را به هر دو عالم فروخته بود
بگذار تهورِ شعر دستانِ مرا بگیرد چشمهای مرا به عمقِ آن تک درختِ بادامکوهی ببرد که در انتزاعیترین حالتاش محو میشد وقتی که زن بودن ننوی خیالی تابندهییست به لالایی دنیا
وقتی کشیدگیِ قوسِ هیچ حرفی پل نمیشود و رنگینکمان در تلنگرِ خیال بگذار ببارد باران میانِ زردی و سبزی، رنگها آبستره شوند در تلاطم صدا پیچیده است صدا از انسان که در نون الفبای زن حک میشود و این قوسها کمان ابروی جهان و نان را به درون متهورتر میکند
بگذار تهورِ شعر دستانِ مرا بگیرد باران معنایی از زن بدهد روندهاند زن و جهان اگر تصویرِ آدم در گندم طلوع کند و این نیمدایره گردترین خورشید شود