2022-07-24 11:09:53
خاطرات شمال محاله یادم برهگروه گروه روی سکوی سیمانی با فاصله چند ده متری ساحل زیراندازی پهن کرده و خانوادگی دورهم نشسته اند. برخی هم چادری بر پا کرده و به دلیل گرمای سخت درونش، دم درش نشسته اند. روبروی یکی از چادرها می نشینم. کتری فلزی روی پیک نیک روشن است. ۱۱ تن روی زیرانداز نشسته و دونفر به بالش تکیه داده اند بیشترشان دارند تخمه آفتابگردون می شکنند. دو بچه ۶- ۷ ساله هم سر بر پای مادران کم سن و سالشان نهاده و خوابیده اند.شاید به دلیل دمای بالای هوا، نای جنب و جوش ندارند. ته مانده ماهیتابه و بشقاب ها رو که کنار چادر ولو شده می بینم، به اغلب احتمال نهارشان املت و پیاز همراه کوکا بوده است. چون دو شیشه بزرگ هم بین ظرف ها است. اطراف این چادر، سیخ های جوجه دو خانواده روی منقل ذغالی در حال جلز و ولزند.
دو مرد میانسال و جوانی ۲۰ و اندی ساله قلیون می کشند؛ فلاکس چای ، چند لیوان بلور دسته دار و قندانی استیل هم کنارشان است. نمیدونم تو این گرما و روی سکوهای گرم سیمانی چای داغ و قلیون چه لذتی دارد؟!!
چهار تا جوون زیر یه آلاچیق روی نیمکت ها و دور میز گرد سیمانی نشسته اند، دارند ورق بازی می کنند و از ضبط شان صدای تتلو بلند بلند تا دهها متر شنیده می شود.
کمی آن طرف تر در محوطه ای بزرگ تر و آسفالت شده، دهها صندلی پلاستیکی چیده شده و تعدادی نشسته اند و به برنامه عید غدیر که از یک سکوی بلند فلزی و چادری شبیه تئاتر پخش می شود گوش می دهند. گاهی قرآن، گاهی سرود جمهوری اسلامی، گاهی سرودهای مذهبی از بلندگوها پخش می شود ؛ که با صدای بلند ضبط تتلوی چهار جوان درهم آمیخته شده است.
در ساحل که دوسه متری پایین تر است،تعدادی درست در مرز آب و خشکی قدم می زنند. چند زن هم با لباس کامل و حتی با مانتو و چادر چند متری تو آب رفته اند. حتی دو تا شون با هم تا کمر تو آب گل آلود نشسته اند. ساحل ماسه ای پر است از بطری های خالی دوغ و نوشابه، کاسه، بشقاب، لیوان، نی قلیون، قاشق و چنگال، پوشک بچه، شورت ، لباس کهنه و تا چشم کار میکند ته سیگار . تخته پاره های نیم سوخته ای هم دیده می شود. یکی دو قایق در حال گشت زنی اند و یا کاسبی می کنند.
این سوی ساحل و کنار پیاده رو چند کاسب اغلب زن، ذرت ، باقلا و لوبیا گذاشته اند و به مشتری های نادر تو کاسه های پلاستیکی لوبیا پخته میفروشن . یکی هم تو پیاده رو کلاه و دست سازهای حصیری و چوبی مثل سبد، قاشق وملاقه چوبی می فروشد.
آن طرف خیابان ساحلی هم چند اقامتگاه و هتل و سوئیت فرسوده قد کشیده اند. از آغاز بلوار مشهور رادیو دریا و کاسپین تا انتهای اون هم دکه ها و افرادی در حال تبلیِغ عرضه و تبلیغ اجاره ویلاهای معمولی، دو خوابه، سه خوابه، چهار خوابه، استخر دار و...هستند.
برای رفع خستگی چند لحظه ای روی سکوی سیمانی می نشینم و به یکی دو کلیپ از سواحل آنتالیا، ازمیر ، جبل علی، فلوریدا ، مارسی و موناکو، شرم الشیخ مصر ، لاذقیه ، طرطوس و بانیاس سوریه که برایم ارسال شده می نگرم و بی درنگ مطابق معمول همیشگی دلیتشان می کنم. اسکی روی آب، قایق سواری ، هتل های حیرت انگیز، سفره خانه های پر از غذاهای دریایی، شنا، غواصی و...
پا میشم و دوباره قدم میزنم؛ این بار می خوام برم به جایی از ساحل که شاید کمی خلوت تر باشد.
ولی این بار از ضبط چهار جوان حکم باز، به جای تتلو، آهنگ دیگری با صدای بلندتر از پیش پخش می شد:
خاطرات شمال محاله یادم بره...
#یدالله_کریمی_پور
@karimipour_k
https://twitter.com/YKarimipour
3.6K viewsedited 08:09