Get Mystery Box with random crypto!

من و کتاب

لوگوی کانال تلگرام man_ketab — من و کتاب م
لوگوی کانال تلگرام man_ketab — من و کتاب
آدرس کانال: @man_ketab
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 13
توضیحات از کانال

سلام
با من و کتاب هر روز خود را با مطالعه همراه کنید
ما را به دوستان خود معرفی کنید
پل ارتباطی ما @etelaiat_f

Ratings & Reviews

4.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2018-07-18 22:10:41 آن روزها
پسرک فلافل فروش
در خانواد هاي بزرگ شدم كه توجه به دين و مذهب نهادينه بود. از روزاول به ما ياد داده بودند كه نبايد گِرد گناه بچرخيم. زماني هم كه باردارمي شدم، اين مراقبت من بيشتر مي شد.
سال 1367 بود كه محمدهادي يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسياردوست داشتني. او در شب جمعه و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. يادم هست كه دهه فجر بود. روز 13 بهمن.
وقتي مي خواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود: شهادت امام محمد هادي.
براي همين نام او را محمدهادي گذاشتيم. عجيب است كه او عاشق ودلداده ي امام هادي شد و در اين راه و در شهر امام هادي ع يعني سامرا به شهادت رسيد.هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را مي خواست خودش به دست مي آورد.از همان كودكي روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت.زمينه ي مذهبي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مسائل معنوي مراقبت مي كردم. هر چيزي را
نمي خورد.خيلي در حلال و حرام دقت مي كرد. سعي مي كردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعي مهمان حضرت زهرا من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا مي شدم، هادي و ديگر بچه ها كنارم مي نشستند و با من تكرار مي كردند.وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را مي فهميد و شرايط رادرك مي كرد. براي همين از همان كودكي كم توقع بود.در دوره ي دبستان در مدرسه ي شهيد سعيدي بود. كاري به ما نداشت.خودش درس مي خواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصارالعباس مي بردم. بچه ها را درواحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلا س هاي قرآن و اردوها شرکت مي کردند.
دوران راهنمايي را در مدرسه ي شهيد توپچي درس خواند. درسش بد نبود،اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورز شهاي رزمي مي رفت.مثل بقيه ي هم سن و سا لهايش به فوتبال خيلي علاقه داشت.سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سا ل هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد!
مي گفت مي خواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اين ها بهانه هاي دوران جواني بود. در نهايت درس را رها كرد.مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول فلافل فروشي شد.
@man_ketab
31 views19:10
باز کردن / نظر دهید
2018-07-17 22:34:30 روزگار جوانی
پسرک فلافل فروش
در روستاهاي اطراف قوچان به دنيا آمدم. روزگار خانواده ما به سختي می گذشت .هنوز چهار سال از عمر من نگذشته بود كه پدرم را از دست دادم. سختي زندگي بسيار بيشتر شد. با برخي بستگان راهي تهران شديم.يك بچه يتيم در آن روزگار چه مي كرد؟ چه كسي به او توجه داشت؟زندگي من به سختي مي گذشت. چه روزها و شب ها كه نه غذايي داشتم نه جايي براي استراحت.تا اينكه با ياري خدا كاري پيدا كردم. يكي از بستگان ما از علما بود. او ازمن خواست همراه ايشان باشم و كارهايش را پيگيري كنم. تا سنين جواني در تهران بودم و در خدمت ايشان فعاليت مي كردم. اين هم
كار خدا بود كه سرنوشت ما را با امور الهي گره زد.فضاي معنوي خوبي در كار من حاكم بود. بيشتر كار من در مسجد و اين مسائل بود.بعد از مدتي به سراغ بافندگي رفتم. چند سال را در يك كارگاه بافندگي گذراندم.با پيروزي انقلاب به روستاي خودمان برگشتم. با يكي از دختران خوبي كه
خانواده معرفي كردند ازدواج كردم و به تهران برگشتيم.
خوشحال بودم كه خداوند سرنوشت ما را در خانه ي خودش رقم زده بود!خدا لطف كرد و ده سال در مسجد فاطميه در محله ي دولاب تهران به عنوان خادم مسجد مشغول فعاليت شديم.حضور در مسجد باعث شد كه خواسته يا ناخواسته در رشد معنوي فرزندانم تأثير مثبتي ايجاد شود.
فرزند اولم مهدي بود؛ پسري بسيار خوب و با ادب، بعد خداوند به ما دختر داد و بعد هم در زماني كه جنگ به پايان رسيد، يعني اواخر سال 1367محمدهادي به دنيا آمد. بعد هم دو دختر ديگر به جمع خانواده ي ما اضافه شد.روزها گذشت و محمدهادي بزرگ شد. در دوران دبستان به مدرسه ي
شهيد سعيدي در ميدان آيت الله سعيدي رفت. هادي دوره ي دبستان بود كه وارد شغل مصالح فروشي شدم و خادمي مسجد را تحويل دادم.هادي از همان ايام با هيئت حاج حسين سازور كه در دهه ي محرم درمحله ي ما برگزار مي شد آشنا گرديد. من هم از قبل، با حاج حسين رفيق بودم.
با پسرم در برنامه هاي هيئت شركت مي كرديم.پسرم با اينكه سن و سالي نداشت، اما در تداركات هيئت بسيار زحمت مي كشيد.بدون ادعا و بدون سر و صدا براي بچه هاي هيئت وقت مي گذاشت.
يادم هست كه اين پسر من از همان دوران نوجواني به ورزش علاقه نشان مي داد. رفته بود چند تا وسيله ي ورزشي تهيه كرده و صبح ها مشغول مي شد. به ميله اي كه براي پرده به كنار درب حياط نصب شده بود بارفيكس مي زد.با اينكه لاغر بود اما بدنش حسابي ورزيده شد.
@man_ketab
33 views19:34
باز کردن / نظر دهید
2018-07-16 21:11:28 #گمنامی
پسرک فلافل فروش
اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 . به سختي مشغول جمع آوري خاطرات شهيد هادي بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر ازبچه هاي مسجد موسي ابن جعفر چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند.
سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفني، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علي مصطفوي و دوست صميمي او، هادي ذوالفقاري،با يك كيف پر از كاغذ آمدند.سيد علي را از قبل مي شناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه فعاليت مي كرد. اما هادي را براي اولين بار ميديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعدهم درباره ي شخصيت شهيد ابراهيم هادي صحبت كرديم.در اين مدت هادي ذوالفقاري ساكت بود. در پايان صحبت هاي سيد علي،رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، مي تونم مطلبي رو بگم؟
گفتم: بفرماييد.هادي با همان چهره ي با حيا و دوست داشتني گفت: قبل از ما و شما چند نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادي رفتند، اما هيچ كدام به چاپكتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه
مي خواستند خودشان را در كنار شهيد مطرح كنند.بعد سكوت كرد. همين طور كه با تعجب نگاهش مي كردم ادامه داد:خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامي بوده، شما هم سعي
كنيد كه ...
فهميدم چه چيزي مي خواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظراو خيلي خوشم آمد.
اين برخورد اول سرآغاز آشنايي ما شد. بعد از آن بارها از هادي ذوالفقاري براي برگزاري
يادواره ي شهدا و به خصوص يادواره ي شهيد ابراهيم هادي كمك گرفتيم.او بهتر از آن چيزي بود كه فكر مي كرديم؛ جواني فعال، كاري، پرتلاش اما بدون ادعا.
هادي بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوي بود. ايده هاي خوبي در كارهاي فرهنگي داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامي انجام مي داد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.مدتي با چاپخانه هاي اطراف ميدان بهارستان همكاري مي كرد. پوسترها و برچسب هاي شهدا را چاپ مي كرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه ي اونوشته بودند: جبهه ي فرهنگي، عليه تهاجم فرهنگي گمنام.رفاقت ما با هادي ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن فرياد مي زد و گريه مي كرد! بعد هم خبر عروج ملكوتي سيد علي مصطفوي را به من داد.
سال بعد همه ي دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيدعلي مصطفوي چاپ شود. او همه ي كارها را انجام مي داد اما مي گفت: راضي نيستم اسمي از من به ميان آيد.
كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علي، هادي بسيار غمگين بود.نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود.هادي بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن،
راهي حوزه ي علميه شد.تابستان سال 1391 در نجف، گوشه ي حرم حضرت علي او را ديدم.
يك دشداشه ي عربي پوشيده بود و همراه چند طلبه ي ديگر مشغول مباحثه بود. جلو رفتم و گفتم: هادي خودتي؟!بلند شد و به سمت من آمد و همديگر را در آغوش گرفتيم. با تعجب
گفتم: اينجا چيكار مي كني؟بدون مكث و با همان لبخند هميشگي گفت : اومدم اينجا برا شهادت!
خنديدم و به شوخي گفتم: برو بابا، جمع كن اين حرفا رو، در باغ رو بستند،كليدش هم نيست! ديگه تموم شد. حرف شهادت رو نزن.دو سال از آن قضيه گذشت. تا اينكه يكي ديگر از دوستان پيامكي براي من فرستاد كه حالم را دگرگون كرد. او نوشته بود: «هادي ذوالفقاري، از شهر
سامرا به كاروان شهيدان پيوست. »براي شهادت هادي گريه نكردم؛ چون خودش تأكيد داشت كه اشك رافقط بايد در عزاي حضرت زهرا ريخت. اما خيلي درباره ي او فكر كردم.هادي چه كار كرد؟ از كجا به كجا رسيد؟ او چگونه مسير رسيدن به مقصد را براي خودش هموار كرد؟
اينها سؤالاتي است كه ذهن من را بسيار به خودش درگير نمود. و براي پاسخ به اين سؤالات به دنبال خاطرات هادي رفتيم. اما در اولين مصاحبه يکي از دوستان روحاني مطلبي گفت که تأييد اين
سخنان بود. او براي معرفي هادي ذوالفقاري گفت: وقتي انساني کارهايش را
براي خدا و پنهاني انجام دهد، خداوند در همين دنيا آن را آشکار مي کند.
هادي ذوالفقاري مصداق همين مطلب است. او گمنام فعاليت کرد و
مظلومانه شهيد شد. به همين دليل است که بعد از شهادت، شما از هادي
ذوالفقاري زياد شنيده اي و بعد از اين بيشتر خواهي شنيد.
@man_ketab
25 views18:11
باز کردن / نظر دهید
2018-07-15 09:33:32
برآيينه جمال داور صلوات

بر روشني چشم پيمبر صلوات

برحضرت معصومه فروغ سرمد

بر دسته گل موسي جعفرصلوات
@man_ketab
25 views06:33
باز کردن / نظر دهید
2018-07-15 09:31:48 چرا به حضرت معصومه(سلام الله علیها) کریمه اهل بیت می گویند؟

در کتاب «فروغی از کوثر» ذیل عنوان «کریمه اهل بیت» آمده است که اولیای الهی منشأ کرامات و عنایاتی بوده‌اند که آثار یک عمر اخلاص و وارستگی آنهاست، از دیرزمان، آستان قدس فاطمی منشأ هزاران کرامت و عنایت ربانی بوده است... (۱)

اما به نظر می‌رسد، شهرت این لقب برای حضرت معصومه(س) به واسطه رویای صادقه‌ای است که از مرحوم آیت‌الله سیدمحمود مرعشی نجفی(ره) نقل شده است. داستان به این صورت است که مرحوم سیدمحمود مرعشی نجفی متوفای ۱۳۲۸ هجری قمری بسیار علاقه‌مند بود که به هر طریقی شده، محل قبر شریف حضرت صدیقه طاهر(س) را به دست آورد، برای این مقصود، ختم مجربی انتخاب کرده، چهل شب به آن مداومت کرد تا شاید خداوند به طریقی او را از محل قبر شریف حضرت زهرا(س) آگاه فرماید، شب چهلم بعد از انجام ختم و توسل فراوان استراحت کرد. در عالم رویا به محضر مقدس حضرت باقر(ع) یا حضرت صادق(ع) مشرف شد. (۲)

امام(ع) به ایشان فرمود: «علیک بکریمهًْ اهل‌البیت»؛ به دامن کریمه اهل بیت چنگ بزن، ایشان به تصور اینکه منظور امام(ع) از «کریمه اهل بیت» حضرت زهرا(س) است، عرضه داشت: بلی قربانت گردم، من نیز این ختم را برای همین گرفتم که محل قبر شریف آن حضرت را به صورت دقیق‌تر بدانم و به زیارتش مشرف شوم. امام(ع) فرمودند. منظور من قبر شریف حضرت معصومه در قم است، مرحوم آیت‌الله سیدمحمود مرعشی نجفی هنگامی که از خواب برخاست تصمیم گرفت که رخت سفر ببندد و به قصد زیارت حضرت معصومه(س) رهسپار ایران شود.(۳)

پی نوشتها:
۱- محمدبیگی، الیاس، فروغی از کوثر، قم، انتشارات زائر، چاپ دوم، ۱۳۷۹، ص ۴۳.
۲و ۳- مولف می‌نویسد: این تردید از مرعشی نجفی است مراجعه شود به مهدی‌پور، علی‌اکبر، کریمه اهل بیت، قم، نشر حاذق، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص۴۳.
@man_ketab
25 views06:31
باز کردن / نظر دهید
2018-07-15 09:29:45 امام صادق علیه السلام:

خداوند حرمى دارد كه مكه است پيامبر حرمى دارد و آن مدينه است و حضرت على (ع) حرمى دارد و آن كوفه است و قم كوفه كوچك است كه از 8 درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود - زنى از فرزندان من در قم از دنيا مى رود كه اسمش فاطمه دختر موسى (ع) است و به شفاعت او همه شيعيان من وارد بهشت مى شوند .

بحارالانوار(ط-بیروت) ج 57 ، ص 228 ، ح 59

@man_ketab
25 views06:29
باز کردن / نظر دهید
2018-05-30 23:59:06 ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است...

او آمده تا نور به شب ها بخشد
روح شرف و عشق به دنيا بخشد
او آمده تا باور وايمان و صفا
همراه دو صد عاطفه برما بخشد

او آمده از صلح و محبت بي شك
جاني ز ولا برتن تنها بخشد
آن سيد خوبان و بهشت آمده تا
برمهر و وفا ارزش و معنا بخشد

او آمده با نام حسن در حسنش
شوري به سرا پرده مولا بخشد
او رود زلالي ست كه درفصل عطش
جود و كرم خويش به دريا بخشد

از لطف ، كريم اهل بيت عصمت
ما را زكرم خدا به فردا بخشد
ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است
شادي به حريم دل ما آمده است

@man_ketab

39 views20:59
باز کردن / نظر دهید