Get Mystery Box with random crypto!

یه جمله هست نمیدونم از دکتر شریعتیه یا نه اما به هرحال چسبوندن | 𝑽𝒖𝒆𝒍𝒗𝒆

یه جمله هست نمیدونم از دکتر شریعتیه یا نه اما به هرحال چسبوندن بهش ، میگه فقر باعث میشه شرافت هم دیده نشه
یعنی شرافت که بزرگترین صفت یک انسانه و میتونه با دارابودن فقط همین یه صفت بگه خوب زندگی کردم یا بخاطر از دست ندادنش ارزش داره حتی جونشو بده ، این صفت بزرگ هم میتونه زیر دست و پای فقر له بشه ، و من با این جمله موافقم ، اما یه استثناهای موردی ای وجود داره
علی پسر عموی بابام از این دسته آدما بود
کسی رو تصور کن که فقیره ، خونه ی کوچیک و خالی ای داره ، لباسای کهنه میپوشه ، پیاده میره اینور اونور ، قیافه ی زشتی داره و حتی زنش هم دست کمی از خودش نداره و اونوقت جوری زندگی کرده که هرکسی دلش بخواد جای اون زن باشه و هرکسی دلش بخواد دل گُندگی اون مرد رو داشته باشه و هر وقت هرکس ببینتش دلش بخواد همنشینش بشه و باهاش وقت بگذرونه
کسی که بچه ها دوسش داشتن و بزرگترا لذت میبردن از وجودش
*
نمیدونم اصن ربطی داره یا فقط خرافاتِ
خیلی سال قبل که گناوه زندگی میکردیم یه سال توی یه خونه بودیم یه حیاط بزرگ داشت با یه درخت کُنار بزرگ وسطش ، بابام یه سال نبودش و علی اون یه سال رو تو اون خونه باهامون زندگی کرد ، هیچ وقت یک شب هم داخل خونه نخوابید ، همیشه با وجود پشه تو حیاط میخوابید و حتی یکبار هم دست خالی خونه نیومد با اینکه کارگر ساده ای بود که خیلی روزها بیکار بود
همیشه مواظب من بود و همیشه همه جوره هوامو داشت و عمیقا دوستش داشتم

*

خواب بودم ، توی خواب توی همون خونه ی گناوه ای بودم ، یه چیز سایه مانند مثل بختک اما بختک نبود ، چون قابل دیدن بود ولی بختک رو نمیشه دید فقط میشه حسش کرد ، میخواست وارد خونه بشه اما نمیتونست ، من تنها تو اون خونه بزرگ بودم و میترسیدم ولی خیالم راحت بود خونه محافظت میشه ولی بیرون امن نیست ، در حیاط رو باز کردم اون موجود پشت در بود ، از ترسی که حسش میکردم شروع به داد زدن کردم و از خواب پریدم
یه نگاه به گوشی انداختم ساعت ۵و ۱۰ دقیقه بود خوابیدم ۷پاشدم زدم به جاده و ۸ زنگ زدن گفتن علی همونجا گناوه فوت شده
روز بعد تو مراسمش فهمیدم علی ساعت ۵و ۱۰ دیقه صبح فوت کرده

همیشه یه گوشه قلبم جات محفوظ مردبزرگ