آدرس کانال:
دسته بندی ها:
دین
زبان: فارسی
مشترکین:
6.79K
توضیحات از کانال
﷽
📩 منظومهای [حکایات وداستان] مجلهای شفاف
پيرامون مسائل#ایمانی،اجتماعى،فرهنگى با جذاب ترین حکایاتوداستان♻️
✍🏽سخن بزرگان ومتن های آموزنده وبه نشر ارزش های#اسلامی میپردازد.[📚]
آیدی👇
@H_op_e_fuL
◻چنل دوم مارا دنـبال کنـید🔻
@Ganjineye_doa_tv
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
1
3 stars
0
2 stars
0
1 stars
1
آخرین پیام ها 11
2021-12-14 13:04:05
#سریال_ڪارتونی_حبیب_اللهﷺ
《قسمت 81》فصل سوم
داستان هاے زندگے حضرت محمدﷺ از تولد تا وفات
هر روز یک قسمت به صورت ڪاملا منظم همراه با دوبلهاے فارسے ازین دریچه بیننده باشید ان شاء الله
▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬
لطفاً این ڪلیپ را جهت آشناے با سیرت محبوب مان براے عموم مردم به اشتراک بگذارید وفورآورد ڪنید
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
624 viewsedited 10:04
2021-12-14 10:30:56
#داستانکوتاه
کودک فقیری ظرفی در دست داشت و از این مغازه به اون مغازه دنبال کمی روغن میگشت.
چون پولی نداشت کسی به او روغن نمیداد
رفت تا به در مغازهای دیگر رسید صاحب مغازه ظرفش را برداشت و کمی از تفالهی گاو درون آن ریخت و ظرف را به کودک داد.
ولی آن کودک چیزی نگفت ظرف را برداشت و رفت و آن تفالهی درون آن را برای مدتی در خانه نگهداری کرد.
روزی از جلو همان مغازه میگذشت که صاحب مغازه آه و ناله میکرد که دندان درد دارم کودک جلو رفت و گفت داروی آن پیش من است.
رفت و مقداری از خشک شده همان تفاله را لای کاغذی پیچید و به مغازهدار گفت آن را بر
دندانت بگذار.
مغازهدار هم آن را برداشت و بر دندانش گذاشت بعد از کودک سوال کرد اینچه دارویی بود که به من دادی.
کودک گفت این باقی ماندهی همان روغن (تفالهی گاوی) است که به من دادی.
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
664 views07:30
2021-12-13 21:14:24
منظومهای [ حکایات و داسـ ـتان ] pinned «دوستان کانالمون روبااطرافیانتون درمیان بزارید.. »
18:14
2021-12-13 19:30:03
در جمعی مشغول جدول حل کردن بودم...
یکی گفت بلند بگو
گفتم یه کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتره
یکی گفت : پول
تازه عروس گفت : عشق
همسرش گفت : یار
کودک دبستانی گفت : علم
مردی پشت سر هم گفت : پول، طلا، سکه، مال، جاه
مادر بزرگ گفت : عمر
سرباز گفت : کار
دیگری خندید و گفت : وام
یکی گفت : وقت
یکی گفت : آدم
گفتم : نــه
اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی رو نداشته باشی حتی یه کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی یاد؛
هرکی جدول زندگی خودشو داره.
هنوز به آن کلمه سه حرفی فکر میکنم؟؟
شاید کودک پابرهنه بگه : کفش
لال بگه : حرف
ناشنوا بگه : صدا
نابینا بگه : نور
ومن هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت:
《⇜ خـ ـدا ⇝》.
نویسنده میرویسآقا (خواجه احرار)
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
783 viewsedited 16:30
2021-12-13 15:10:14
#حكايت_تلنگر
پادشاهی را وزیر عاقلی بود از وزارت دست برداشت پادشاه از دیگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول است
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید
از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته می بودی و من به حضور تو ایستاده می ماندم
اکنون بندگی خدایی می کنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن می کند
دوم: آنکه طعام می خوردی و من نگاه می کردم
اکنون رزاقی پیدا کرده ام که او نمی خورد و مرا می خوراند
سوم: آنکه تو خواب می کردی و من پاسبانی می کردم
اکنون خدای چنان است که هرگز نمی خوابد و مرا پاسبانی می کند
چهارم: آنکه می ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد
اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم: آنکه می ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی
اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می کنم و او می بخشاید
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
852 views12:10
2021-12-13 11:56:44
#سریال_ڪارتونی_حبیب_اللهﷺ
《قسمت 80》فصل سوم
داستان هاے زندگے حضرت محمدﷺ از تولد تا وفات
هر روز یک قسمت به صورت ڪاملا منظم همراه با دوبلهاے فارسے ازین دریچه بیننده باشید ان شاء الله
▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬
لطفاً این ڪلیپ را جهت آشناے با سیرت محبوب مان براے عموم مردم به اشتراک بگذارید وفورآورد ڪنید
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
854 viewsedited 08:56
2021-12-12 14:04:56
#سریال_ڪارتونی_حبیب_اللهﷺ
《قسمت_79》فصل سوم
داستان هاے زندگے حضرت محمدﷺ از تولد تا وفات
هر روز یک قسمت به صورت ڪاملا منظم همراه با دوبلهاے فارسے ازین دریچه بیننده باشید ان شاء الله
▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬
لطفاً این ڪلیپ را جهت آشناے با سیرت محبوب مان براے عموم مردم به اشتراک بگذارید وفورآورد ڪنید
منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
973 viewsedited 11:04
2021-12-12 13:22:41
داستان ( این دست کیست ؟! )
روزی در یک دهکده کوچک ، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند ، نقاشی کنند.
او با خود فکر کرد که این بچههای فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد.
ولی وقتی یکی از دانشآموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد ، معلم شوکه شد.
او تصویر یک دست را کشیده بود ، ولی این دست چه کسی بود؟!
بچههای کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند.
یکی از بچهها گفت: « من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند »
یکی دیگر گفت: « شاید این دست کشاورزی است که گندم میکارد و بوقلمونها را پرورش میدهد.»
هر کس نظری میداد تا اینکه معلم بالای سر پسر رفت و از او پرسید: « این دست چه کسی است؟»
پسر در حالی که خجالت میکشید، آهسته جواب داد: « خانم معلم ، این دست شماست »
معلم به یاد آورد از وقتیکه این دانش آموز پدر و مادرش را از دست داده بود ، به بهانههای مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟!
آیا تا بحال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیدهاید؟
بر سر فرزندان خود چطور؟منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
960 views10:22
2021-12-11 17:37:02
دوستان کانالمون روبا
اطرافیانتون درمیان بزارید..
1.0K views14:37
2021-12-11 12:08:50
داستان زیبای امام ابن سیرین و نوجوان
امام ابن سیرین وارد یکی از مساجد شد.
می گوید جوانی یافتم که عمرش به ده سال نمی رسید ،ایستاده نماز میخواند و از شدت خشوعش گویی که شاخه درختی است..
می گوید :وقتی نمازش تمام شد او راصدا کردم ای جوان! بیا ..
تو پسر کی هستی ؟
گفت : من بچه ای یتیم هستم و پدر و مادر ندارم .
امامی از امامان مسلمانان گفت : آیا راضی می شوی که پدرت باشم و کارهایت را انجام دهم ؟
گفت : موافقم
امام گفت: ده سال سرپرستیت را برعهده میگیرم ..
یتیم گفت: موافقم اما به پنج شرط ..
امام تعجب کرد و گفت : شرایطت چیست ؟
گفت شرط اول : آیا اگر گرسنه شدم به من غذا می دهی ؟
گفت: بله به تو غذا میدهم تا سیر شوی
گفت شرط دوم: آیا وقتی که تشنه شدم به من آب می دهی ؟
گفت : به تو آب می دهم تا سیر شوی.
گفت شرط سوم: آیا وقتی که برهنه شدم من را می پوشانی ؟
گفت : با زیباترین لباس تو را می پوشانم.
گفت شرط چهارم: آیا وقتی مریض شدم من را شفا می دهی ؟
گفت : اما من درمان بیماری را به تو می دهم وخداوند شفای تو را بر عهده می گیرد.
گفت شرط پنجم: آیا وقتی که مردم مرا زنده می کنی ؟
گفت :اما این را نمی توانم زیرا زندگی و مرگ به دست خداوند سبحانه و تعالی است .
گفت :ای مرد ،مادامی که نمیتوانی بیماری من را شفا دهی و وقتی که مردم مرا زنده کنی پس مرا رها کن !
گفت : چرا رهایت کنم ؟
گفت : الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ
(مرا نزد کسی که من را آفرید و هدایتم داد رها کن)
وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ
(آن کس که روزام را می دهد و سیرابم میکند)
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ
(و آنگاه که بیمار شدم شفایم می دهد)
وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِين ِ
(وآن که من را می میراند و زنده می کند)
امام گفت :لا اله اله الله، توکل کرد بر الله و الله هم او را کفایت کرد .منظومـهای [ حڪایــات و داسـ ـتان ]
@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
1.3K views09:08