Get Mystery Box with random crypto!

منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ]

لوگوی کانال تلگرام manzomaee_hek_das — منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ] م
لوگوی کانال تلگرام manzomaee_hek_das — منظومه‌ای🦋[ حکایات و داسـ🌴ـتان ]
آدرس کانال: @manzomaee_hek_das
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 6.79K
توضیحات از کانال


📩 منظومه‌ای [حکایات وداستان]‌ مجله‌ای شفاف
پيرامون مسائل#ایمانی،اجتماعى،فرهنگى با جذاب ترین حکایات‌وداستان♻️
✍🏽سخن بزرگان ومتن های آموزنده وبه نشر ارزش های#اسلامی میپردازد.[📚]
آیدی👇
@H_op_e_fuL
◻چنل دوم مارا دنـبال کنـید🔻
@Ganjineye_doa_tv

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 18

2021-11-09 18:12:09 داستان دعوتگر
حتما بخونید ببینید با زندگی شما شباهت ندارد؟؟؟؟


روزی پا به مجازی گذاشتم با ایمانی ستودنی مرا چه با چت وشوخی با نامحرم من حتی جواب تماس تلفن های ناشناس را هم نمیدادم .

روزها گذشت گمان کردم که اگر در گروهای مختلط باشم بهتر میتوانم دعوت گری کنم حداقل انجا خواهران وبرادرانی هستند که می توانم از علمی که خداوند نصیبم نموده دیگران را تعلیم دهم وآنها را دعوت و ارشاد کنم .

روزها به همین منوال گذشت کم کم پای خواهران وبرادران به پی وی ام برای پاسخ به پرسش هایشان باز شد و من مسرور از این همه لطف گاه با سردی و حالتی بزرگ بینی وگاهی با فروتنی به سوال هایشان پاسخ میدادم

عده ای را پای درد دل هایشان نشستم در این میان بود که کم کم سر صحبت من با آنها باز میشد در میان آنها دخترکان و پسرکانی بودند که با شکلک هایشان به من میفهمانند مفهوم کلام وحالات روحیشان را دیگر به این درد دل ها خو کرده بودم

گاهی با شوخی و استیکر و شکلک و گاهی با حرفهای عزیزم و خواهر گلم و برادر جان و... به عنوان ادمین گروه انتخاب شدم این دیگر خیلی ابهت دارد من ادمینم یعنی حرفم برو دارد

به من گفتند به گروه مدیران هم سری بزنم گروهی با نام مدیریت گروه، اما متفاوت با انچه که باید می شد عده ای خواهر وبرادر با چت وشوخی و گپ ها و مسخره بازی ها

کسی چه میدانست چه میگذرد من که خوراکم شده بود چت دیگر از هدفم دور شده بودم دلبسته نت و مجازی یک پایم در اینستا بود و یک پای دیگرم فیس بوک و تلگرام نه دیگر مطالعه دینی داشتم ونه فرصتی برای هم صحبتی با خانواده و حتی خواندن برگی از کلام خداوند و نه ذکری ...

تا ساعت های آخرین شب و نزدیکهای صبح وقتم را در مجازی سپری میکردم حتی کار به جایی رسیده بود بر سر سفره در بیت الخلاء در محافل دوستانه من غرق در دنیای دیگری بودم یک عشقم مجازی بود و دیگری عشق فردی که مرا دلباخته ی خود کرده بود .

آنقدر دلبسته اش بودم که حتی برایم مهم نبود که دارم چه بلایی بر سر خودم می آورم

روزها و ماه ها به همین منوال می گذشت و من به یک موجود دور از خدا تبدیل شده بودم شاید در ظاهر امر در مجازی دیگران مرا به چشم همان دعوت گر میشناختند اما در حقیقت امر من به یک انسان پست و زبون مبدل شده بودم حتی برای ادعای نمازنه درمسجد بلکه در خانه هم سستی میکردم
.........

این سرگذشت بسیاری از کاربران ودعوت گران مجازیست وضعیت اسفبار تر از این هاست که در قالب چند سطر بگنجد.

آنهایی که با خلوص نیت وایمانی قوی پا به مجازی گذاشتند. امروز اسیرچتها و شهوات گشته اند .

اینگونه ما نه تنها به اصلاح جامعه دست نمی یابیم بلکه باعث ضعف امت اسلام می شویم .

باشد که شیوه صحیح دعوت را یاد بگیریم و از گامهای شیطان بر حذر باشیم .

خوشا به حال آنهایی که خود را در این فضا نیالودن

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
986 views15:12
باز کردن / نظر دهید
2021-11-08 16:23:58 #خواهر جان!

لطفا با استیکرها و قلبک‌های ناز و پُرکرشمه‌ات وارد پیام‌گیر مردان #متأهل نشو!

داستان زندگی یک فامیل و ارتباط زناشویی یک مرد و زن در میان است. با دل‌بری و غمزه‌گری مجازی #و دو تا استیکر ساده و سبُک، زندگی سنگین کسی را به دست باد نده. در این شرایط، فکر خوش‌بخت‌شدن در کنار مردِ همسرداری که هنوز از عهده‌ی خوشبخت‌سازی همسر نخستش بر #نیامده، بیماری است و باید از آن گریخت. فکر نمی‌کنم سرپرستی چند طفل که مادر آن‌ها با آمدن تو طلاق‌داده شده، برایت خوشایند #باشد.

برادر جان!
#به نعمت دست‌داشته‌ات اکتفا کن و فضای صاف زندگی‌ات را با پیام‌بازی با خواهران و در جستجوی همسر دوم ابری‌ نساز!
قرار نیست با یافتن همسر دوم از #مجازی، چشم تو پُر شود؛ چشم آدمی را خاک هم پُر نمی‌کند. اصل اینست که خودت را کنترل کنی و #با دیدن هر اتفاق تازه‌ای در زندگی دیگران، متحول نشوی؛ قرار نیست همسرت تمام ویژگی‌های دختران دنیا را داشته باشد، هر بشری کاستی دارد و همسر تو نیز، به چیزهایی بچسب که حتمی‌تر و واجب‌تر است.
#حساب مشروعیت چندهمسری جداست و حساب خودطَمَعی و استفاده‌جویی از مشروعیت‌ها جدا.



..
مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
1.1K views13:23
باز کردن / نظر دهید
2021-11-08 16:22:56 یک_داستان
یک_پند


روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند

و سلطان بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟؟

پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است.

اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است.
[پس او لایق همه حمدها است]

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
989 views13:22
باز کردن / نظر دهید
2021-11-08 16:19:35 روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد.
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی ...
باید این بالا بالا ها بنشینی..!

این حکایت همچنان باقیست...

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
984 views13:19
باز کردن / نظر دهید
2021-11-07 09:36:29 #داستان_کوتاه

فقیرے به ثروتمندے گفت:
اگر من در خانه ے تو بمیرم، با من چه مے کنی؟
ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور مے سپارم.
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم، بے کفن مرا به خاڪ بسپار...

حکایت بالا حکایت بسیارے از ماست؛ که تا زنده‌ایم قدر یکدیگر را نمیدانیم ولے بعد از مردن هم، می‌خواهیم براے یکدیگر سنگ تمام بگذاریم!

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
1.4K views06:36
باز کردن / نظر دهید
2021-11-07 09:35:28 حکایت

زنی ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ هر شب قبل از خواب ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺍو
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﺪ ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺍﯾن گوﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﺷﻨﻮﻡ ،ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮف ها ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ ،

ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ در خیابان ها پرﺳﻪ نمی زﻧﺪ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽ پرداﺯﻡ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﻟﺒاس هاﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺩﺭ پاﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ پا
ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ پنجرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ می شوم، ﺍﯾﻦ
ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻢ !

ﺧﺪﺍﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ می کند ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ شان ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ !

ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﻜﺮ ﻛه ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ!

ﺁﺭﯼ ... ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﺪ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ می بایست
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ .

ﺧﺪایا شکرت

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
1.2K views06:35
باز کردن / نظر دهید
2021-11-06 08:37:00 شخصے براے اولین بار یڪ کلم دید.

اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگرے رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...

با خودش گفت:
حتما یڪ چیز مهمیه که اینجورے کادوپیچش کردن...!
اما وقتے به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزے توے اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعه‌اے از این برگهاست...

حکایت زندگے هم این چنین است!
ما روزهاے زندگے رو تند تند ورق میزنیم و فکر مے کنیم چیزے اونور روزها پنهان شده،در حالیکه همین روزها آن چیزے ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه ‌هایے که خوردیم، نه خوردنے بود نه پوشیدنی،

فقط دور ریختنے بود...!
زندگی، همین روزهایے است که منتظر گذشتنش هستیم
مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
445 views05:37
باز کردن / نظر دهید
2021-11-06 08:35:48 داستان پندآموز تا خدا فاصله‌ای نیست" {قسمت چهل وسه} رفتیم پایین برادرم درست روبروی دامادمون نشست اسمش کاک علی بود... یه کم که گذشت کاک علی گفت احسان جان چرا چیزی نمیگی؟ گفت چی بگم امروز دوست داشتم سرم رو بکوبم به دیوار دوست داشتم بمیرم... مادرم گفت…
405 views05:35
باز کردن / نظر دهید
2021-11-06 08:29:44
حکایت پادشاه‌یک پاه‌و یک‌چشم...

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک منظره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده

چه پسنديده است نقاط ضعف هركس را ناديده گرفتن و نقاط قوتش را برجسته كنيم.

مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
402 views05:29
باز کردن / نظر دهید
2021-11-05 20:40:04 حکایت آموزنده...

دو جوان که اهل شهر مدینه منوره بودند، به ترکیه سفر کردند تا به راحتی و آزادی از نوشیدن شراب لذّت ببرند.

زمانی که به استانبول رسیدند، مقداری شراب خریده و با تاکسی به یکی از روستاهای اطراف استانبول رفتند.

آن ها برای اقامت به هوتلى رفتند، مهمان دار هوتل هنگام ثبت مشخصات از آن ها پرسید، اهل کجا هستید؟

یکی از آن دو جواب داد: اهل مدینه.

مهمان دار بسیار خوش حال شد و اتاق مخصوصی برای این مهمانان ویژه در نظر گرفت،

تا بدین وسیله با اکرام اهالی مدینه تعظیم و ادای احترام خود را به صاحب مدینه صلی الله علیه وسلم بجا بیاورد.

این دو جوان که فرصت خوبی برای آن ها فراهم شده بود، آن شب تا دیر وقت به شراب نوشی مشغول بودند که یکی کاملاً مدهوش و دیگری نیمه مدهوش به خواب رفتند،

صبح هنگام ناگهان یکی از آن ها با صدای درب از خواب بیدار شد، با چشمانی نیمه بسته درب را باز کرد و دید که مهمان دار است

و می گوید: امام جماعت از تشریف آوردن شما به این هوتل مطلع شده و خواسته که نماز صبح را به امامت شما که اهل مدینه منوره هستید ادا کنیم.

ما در نمازخانه هوتل منتظر شما هستیم.

اين جوان که شوکه شده بود، فوراً دوستش را بیدار کرد و از او پرسید:

آیا چیزی از قرآن را حفظ داری؟

اما دوستش هم چیزی بلد نبود که بتواند امام جماعت شود، آن دو به همین صورت در حال فکر بودند که چه طور از این مخمسه خود را نجات دهند،

ناگهان صدای درب بلند شد، مهمان دار بود که صدا می زد: ما منتظر شما هستیم، عجله کنید در وقت نماز تأخیر می شود.

آن دو به سرعت به حمام رفته و غسل کردند و به سوی نمازخانه رفتند، عجیب صحنه ای بود، گویا مردم برای نماز جمعه آمده اند، جمعیت بسیار بزرگی جمع شده بودند و به آن دو سلام می گفتند.

یکی از آن دو برای امامت پيش رفت و همین که تکبیر گفت و سوره حمد را شروع کرد،

مردم همه اشک می ریختند و به یاد مسجدالنبی به گریه افتادند، این جوان هم که دیگر تاب و تحملی برایش باقی نمانده بود، با چشمانی اشک آلود سوره حمد و اخلاص را خواند.

بعد از نماز مردم آن دو را به آغوش می گرفتند و خوش آمد می گفتند.

این صحنه باعث هدایت و راهیابی این دو جوان شد و اکنون آن ها دو، دعوت گر و دین دار هستند.

(گاهی الله متعال مسیر اشتباه را هم سبب هدایت می کند)
مفیدترین مطالب اسلامی:
یک دقیقه مطالعه

@Manzomaee_hek_das
╰══•••••◍⃟ •••••══╯
581 views17:40
باز کردن / نظر دهید