2021-09-19 21:38:08
شبها که تاریک است اینجا پیش من هستی
من در خیال خود برایت قصه میخوانم
گاهی به جای شخصیتهایی که خوشبختند
گاهی شبیه یک سگ ولگرد حیرانم
از پیش تو رد میشود هر کس چه بی احساس
تنها برای من شبیه خواب و رویایی
هرکس نگاهت کرده گفته خوب و معمولیست
لعنت به چشم من، چرا اینقدر زیبایی!؟
گفتی حسودی میکنی با دیگران باشم؟
گفتم نه، اما از سر اجبار میفهمی؟
جان میدهم وقتی که میخندی به غیر از من
جان میدهم در لحظهی انکار می فهمی؟
شاید مقصر بودم و تقدیر را باید
با اختیارات خودم تغییر میدادم
وقتی تو را در کافه ها با دیگران دیدم
جای سکوت محض باید گیر میدادم
شاید برای اینکه حالا مال من باشی
باید برای ماندنت اصرار میکردم
خیلی شکایت کردم از دنیای آدمها
باید کمی روی غرورم کار میکردم
هر شب میان دردهایم وقت دلتنگی
پیراهنت را میفشارم توی آغوشم
عطر تو را باید بگیرد لحظههای من
عطر تو را باید بپاشم روی تن پوشم
عطر غلیظ خاطراتت زیر و رویم کرد
من را به دنیای خودم بخشیده بودی کاش
گفتی که خیلی خستهای گفتم برو شب خوش
رفتی و من میدیدمت خوابیده بودی کاش!
#مریم_صفری
249 views18:38