Get Mystery Box with random crypto!

#طعم_لبهای_سرخ_تو #پارت۳ #نویسنده‌مریم‌نوری هرگونه کپی برداری | ⁦♥️⁩رمان های عاشقانه⁦♥️⁩

#طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۳
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگردقانونی دارد.
..
مِن مِن کرد و گفت: ها..اره راستش اومدم بگم که عاشق شدم..
پخی کردم و به سرفه افتادم و گفتم: چی؟ عاشق شدی؟ بابا ایولل..حالا کی هست این پرنسس خوشبخت..
-شوخی نمیکنم پدرام..
-خب بگو کی هست؟ من که نمیگم شوخی میکنی..مبارکا باشه رفیق.
-هنوز که هیچی معلوم نیست دادا.
-ای بابا داری میپیچونیا..نمیخوای عروس خانومو معرفی کنیا..
-نه بابا..اتفاقا میشناسیش..خانوم بابایی همکلاسیمون.
-بابایی؟ همون دختره ی پررو که خیلی بامن لج بود؟
خندید و گفت: اره همون.
از انتخابش تعجب کردم چون میثم به هیچ وجه تناسبی با خانوم بابایی نداشت ولی برای اینکه ناراحت نشه گفتم: مبارک باشه خوشبخت بشی داداش.
لبخندی زد و گفت: بعدش نوبت خودته ها..
کمی از گپ و گفتمون که گذشت پرستار صدام زد و گفت: اقای دکتر این دختره میگه درد دارم و نمیذاره کسی بهش نزدیک بشه..
با میثم خداحافطی کردم و ازش معذرت خواهی کردم که نمیتونم بیشتر ازاین پیشش بمونمو به سمت اتاق همون دختره رفتم؛ تا منو دید گفت: وای اقای دکتر بیا به دادم برس که میخوان منو به کشتن بدن..
اخمی کردم و گفتم: چی شده مگه؟ چرا اجازه نمیدی پرستار به کارش برسه؟
-اینا که کار بلدنیستن دکتر..
-خونوادتو خبر کردی؟ اگه نکنی مجبورم پلیس خبر کنما..
-اووم چه بداخلاق..پلیس برای چی؟ مگه من چیکار کردم؟
-چیکار نکردی؟ دختر تواین سنو سال مشروب خورده و شب خونه نرفته..فکر کنم کافی باشه برای..
پرید تو حرفمو گفت: بیخی دکی جون‌..گوشیتو بده به مامانم زنگ بزنم.
چه زود صمیمی میشد و از این رفتار بی پرواش خوشم میومد و یه جورایی دلم رو قلقلک میداد برای نگه دادنش..ولی برای اینکه شکی نکنه گفتم: میگم پرستار شماره رو ازت بگیره و خودش زنگ بزنه..
-اومدی نسازی دکی جون..بابا گوشیتو بده دیگه خسیس نباش..نکنه از شماره ات میترسی ها؟
گوشی رو از توجیبم دراوردم و گفتم: بیا..ازچی باید بترسم تو که یه دختر بچه ای همین..
-دختر بچه نگو بلا بگو..بلای زندگیت نشم یه وقت..
-چقد زبون درازی تو..زود باش زنگ بزن کار دارم..
شماره ی مامانشو گرفت و بعداز چند ثانیه گفت: الو مامان؛ منم فرشته..
پس اسمش فرشته بود همون چیزی که به صورت و نگاهش میومد و دلم رو به تمنای لبهاش دعوت میکرد..
بعد از چند کلمه حرف زدن و یه توضیح مختصر از وضعیتش ادرس رو بهش داد و گفت منتظرم فقط زود بیایی مامانا..
بدون خداحافظی قطع کرد و گفت: ملسی دکتر جون..
سرمو تکون دادم و خندم گرفت از ادا و اطواری که میریخت و طرز حرف زدنش که تا خواستم از اتاق بیرون برم گفت: من میتونم همخونه ی خوبی برات باشم..اورجینال اورجینالم دکی جون..
از حرفش ترسیدم چون خیلی بی مهابا حرف میزد و از حرفی که میزد مطمئن بود و انگار منتظر یه اشاره از من بود..