Get Mystery Box with random crypto!

⁦♥️⁩رمان های عاشقانه⁦♥️⁩

لوگوی کانال تلگرام maryamnoriofficial — ⁦♥️⁩رمان های عاشقانه⁦♥️⁩ ر
لوگوی کانال تلگرام maryamnoriofficial — ⁦♥️⁩رمان های عاشقانه⁦♥️⁩
آدرس کانال: @maryamnoriofficial
دسته بندی ها: فن آوری ها
زبان: فارسی
مشترکین: 4.54K
توضیحات از کانال

مریم نوری هستم و البته نویسنده ی عاشقانه ها
وخالق رمان های
-بی کسی
-نیستی و پوچی
-سایه است اما
-بی خوابی
-دردست نگارش:به خزان رفته ام اما
🤩🤩
و...
پیج اینستاگرام ما
http://instagram.com/novel_maryambano

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-05-08 21:23:48 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۱۲
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگردقانونی دارد.
..
پشت فرمون نشستم و با عصبانیت در حالی که دستام میلرزید استارت زدمو حرکت کردم؛ دوسه ساعت به حالت عصبی رانندگی کردمو هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد که احساس کردم سرم درحال ترکیدنه؛ سردرد بدی گرفته بودم که مجبور شدم گوشه ای پارک کنمو سرمو کوبیدم روی فرمون..چند دقیقه گذشت که حس کردم فرشته از ماشین پیاده شد ولی سردردم انقد زیاد بود که نتونستم سرمو بلند کنم و خودمو به بیخیالی زدم به خاطر این دختره به ببین به چه روز افتادم؛ رفتار فرشته رو من به هیچ وجه نمیتونستم درک کنم و تحمل کردنش برام غیرممکن بود که در رو باز کرد و با دستای لطیفش سرمو تواغوشش گرفت و گفت: سر درد داری؟ من اذیتت کردم ببخشید دکی جون..دیگه تکرار نمیشه؛ از این به بعد فقط باتوام؛ تا هروقت که خودت بخوای..پدرام من باهاتم همه جوره حتی...
وای باورم نمیشد به همین راحتی داشت خودشو تقدیم من میکرد؛ باورم نمیشد انقد راحت درمورد خصوصی ترین حالتها حرف میزد اونم با منی که یه غریبه بودم براش..
-دکی جون ببخش دیگه..بابا من نوکرتم کنیزتم شما ببخش فرمانده...میگم اصلا خرتم خوبه؟؟ چیکار کنم ببخشی؟؟
-درست رفتار کن فرشته..خانوم باش و دنبال رفتار خارج از عرف نباش..خودتو برای مردا به نمایش نذار فکر نمیکنم سخت باشه هست؟؟
-هست...
-واقعا دیگه نمیدونم بهت چی بگم...واقعا نمیدونم...
-ببین دکی جون من تو خانواده ای بزرگ شدم که این چیزا براشون عادیه حتی مامانم با اینکه شوهرداره چندتا دوست داره و ممکنه باهاشون به همخوابی هم برسه، خندید و گفت: البته بابام نمیدونه ها که اگه بدونه دونصفش میکنه..منم وقتی فهمیدم که باچشمای خودم در حال رابطه دیدمشون اوه نمیدونی چی بود...
به حالت انفجار رسیدممم....
771 views18:23
باز کردن / نظر دهید
2021-05-08 21:23:36 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۱۱
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد.
..
دوستش دستشو گرفت وگفت: بیا بریم دنبال دردسرنباش به خاطر یه دختر پاپتی..به اندازه کافی خراب شدیم تا همینجاشم بسه..گمشو تا بریم..
کشون کشون به سمت ماشینشون برد ولی ازچشماش خشم میبارید و فکر انتقام تو سرش بود؛ جمعیت که پراکنده شد به سمت فرشته رفتمو مچ دستشو محکم گرفتمو پیچوندم و به سمت ماشین رفتم و پشت سرم فرشته رو میکشیدم که گفت: هوی دستمو ول کن دستم شکست...چرا انقد تو عقده ای هستی دکی جون..
دستشو ول کردمو نگاه خشمگینمو به صورتش پاشیدم و گفتم: من عقده ایم یا تو که عقده ی هوس داری؟ من عقده ایم یا تو که....
با نفرت صدامو بالا بردمو گفتم: ازت متنفرم دختر کوچولو..حتی نمیخوام ببینمت چون از چشمم افتادی..فکر میکردم هرچی میگی از روی بچگیه ولی نه تو یه هرزه ای؛ یه هرزه ی تازه کارکه وای به حال ایندش...تحویل خانوادت میدم بعد هر غلطی خواستی بکن به جهنم که میبرنت و وقتی کارتو ساختن مثل اشغال پرتت میکنن گوشه ی خیابون؛ به درک که ایندتو تو بغل اینو اون میسازی...حالاهم برو تو ماشین و تاوقتی بامنی هیچ غلطی نمیکنی تا برگردی توهمون جهنمی که بودی..
-ولی اخه..
-هیسسس حرف بزنی معلوم نیست چیکارت میکنم..پس برو فقط...فقط برووو..
سرشو پایین انداخت و اشکی که روی گونش خودنمایی میکردو پاک کرد و بغضشو فروخت و گفت: ببخشید پدرام..
بی تفاوت نگاش کردمو گفتم: برو..
خودشو تو بغلم انداخت و گفت: ببخشید..گریه اش گرفته بود تو بغلم به هق هق افتاد؛ درسته ازش بدم اومد ولی طاقت گریه اشو نداشتم دستامو دورش حلقه کردمو بلندش کردم و بدون حرفی به سمت ماشینم رفتم؛ جا خوش کرده بود و تکون نمیخورد خندم گرفته بود از دست این کوچولوی شیطون..درصندلی عقب رو بازکردم و گذاشتمش رو صندلی و گفتم: تا برسیم نه حرف بزن نه....
بقیه ی حرفمو خوردم تا بیشتر ازاین ناراحتش نکنم؛ حرفام مثل پتک بود که به سرش خورد و دلم نیومد بیشتر ازاین خوردش کنم..نادونی و لجاجتش از روی بچگی بود یا هرچیز دیگه ای داشت به سمت پرتگاه میبردش و اینده ی خوبی براش متصور نبودم...
750 views18:23
باز کردن / نظر دهید
2021-05-06 22:00:33 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۱۰
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگرد قانونی دارد.
..
پوزخندی زدمو گفتم: باشه..درسته خیلی ازت خوشم نمیاد ولی خوب حالا که اومدی یه همسفر بمون همین..
اخمی کرد و میتونستم حالت انفجارو رو صورتش ببینم ولی ازاینکه سر به سرش میذاشتم خوشحال بودم و یه جورایی از اذیت کردنش لذت میبردم تا خودش متوجه ی اشتباهش بشه و خیلی با ادمی که نمیشناسه صمیمی نشه..من قصدم سواستفاده کردن از فرشته نبود فقط با دیدنش حال دلم خوب بود همین...باید جلوی خودمو میگرفتم و همینطور سد راه فرشته میشدم..
یک ساعتی از ظهر گذشته بود که جلوی رستورانی نگه داشتم حسابی گشنم بود؛ فرشته هراسان بلند شد و گفت: رسیدیم؟ و با تعجب اینکر اونور رو نگاه کرد که خندیدمو گفتم: نه بابا..اگه گشنته پیاده شو..
-اخ گفتی دکی جون..دارم از گشنگی هلاک میشم..
از طرز حرف زدنش خندم گرفت و گفتم: پس پیاده شو..
-بزن بریم...
ابی به دست و صورتم زدمو پشت میزی که فرشته نشسته بود نشستم و گفتم: خب چی میخوری؟؟
-اقای پاستوریزه هرچی شمابخوری..
-باشه
غذارو سفارش دادم حس کردم فرشته به یه جا خیره شده زیر چشمی که نگاش کردم متوجه اشاره اش به یه نفر شدم که چشمکی زد و خندید..به روی خودم نیوردم تا بعدش ببینم چیکار میکنه که گفت: من سیر شدم؛ میرم تو ماشین تو هم غذات تموم شد بیا دکی جون..
واکنشی نشون ندادم تا شک نکنه که بلند شد و رفت؛ پشت سرش دوتا پسر جوون که از قیافشون میشد فهمید چه ادمایی جلفی هستن به سمت خروجی رستوران رفتن..
اروم بلند شدم و دنبال اون پسرا راه افتادم.. باورنمیشد به سمت فرشته رفتن و باهم دست دادن..فرشته زبون میریخت و اونا میخندیدن؛ چند دقیقه از دور نگاشون کردم که فرشته بایکیش به یه سمت دیگه رفت همونطور دنبالشون راه افتادم که تو وضعیت بد درحال لب گرفتن دیدمشون..داشتم منفجر میشدم و از عصبانیت مشتی روی دیوار کوبیدمو گفتم: حقته همین پسره الان کارتو بسازه دختره ی...
ولی باز نتونستم تحمل کنم و جلو نرم برای همین با پسره درگیر شدمو گفتم: چه غلطی میکنی اشغال..بچه گیر اوردی اره..گفتی یه حالی به هولی ازش بگیرم غنیمته...
دعوا بالا گرفت و فرشته جیغ میکشید که ولش کن دکتر اون تقصیری نداره الان میکشیش..
-به جهنم...
مردم دورمونو گرفتن و به زور منو از اون پسره جدام کردن که پسره با حرص گفت: دارم برات صبر کن..
331 views19:00
باز کردن / نظر دهید
2021-05-06 22:00:29 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۹
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگردقانونی دارد.
..
واقعا نمیتونستم درکش کنم مگه چندسالش بود که انقد بی پروا حرف میزد و دلربایی میکرد، کی این چیزا رو یاد گرفته بود؟ همخوابی با یکی دیگه؟؟؟ حتی اگه دلم براش نمیلرزید فکر اینکه بایکی دیگه بخوابه عذاب اور بود چون من میدونستم مردا چه جونورایی هستن و بهش رحم نمیکنن و ممکنه این فرشته ی کوچولو رو طوری عذابش بدن که چیزی ازش نمونه و روح و جانش به یغما بره...
برای اینکه کمی از زیر زبونش حرف بکشم گفتم: تاحالا باکسی خوابیدی؟ که انقد با اب و تاب ازش حرف میزنی؟
-اگه بگم اره ناراحت میشی؟
-ناراحت که چی بگم...یکم مِن مِن کردمو گفتم: میخوام بدونم...
-نه من تاحالا باکسی نخوابیدم چرا شیطنت کردم..چشمکی زدو گفت: ولی میخوام اولین بار رو باتو تجربه کنم..به سمتم نزدیک شد و گفت: خیلی جذابی دکی جون..توهمون مستی و حال خرابی هنوزم طعم لبهات زیر دندونمه..
از خجالت سرخ شدم و اصلا فکرشو نمیکردم اینطور بهم یدستی بزنه و غرورمو له کنه که گفت: خجالت نداره برای همه لازمه دکی جون..انقد پاستوریزه نباش باوو..من میخوام برای تو باشم تاهروقت که بخوای..
برای اینکه حرفو عوض کنم گفتم: خانوادت ازاینکه اینطور با غریبه ها مسافرت بری مشکل ندارن؟ چرا انقد شما...
پرید توحرفمو و تویه حرکت گونمو بوسید و گفت: ول کن دکتر جون..خونواده کیلویی چند خودتو عشقه..
گرمی بوسه ای که زد کل وجودمو به اتیش کشید و برای به اغوش کشیدنش حریصتر شدم..زیر چشمی نگاش کردمو گفتم: نمیدونم چرا بهت...
با ذوق زدگی دستاشو بهم کوبید و گفت: اخ جون بهم علاقه مند شدی، عاشقم شدی اره؟
-نه..میخواستم بگم بهت اعتماد ندارم..
هیجانش خوابید و گفت: اعتماد؟ به حرفام؟ یعنی چی؟ خیلی بی ذوقی بخدا..
سکوت کردمو و خودمو به نشنیدن زدم که روشو ازم برگردوند و گفت: من میخوابم رسیدیم صدام کن..
336 views19:00
باز کردن / نظر دهید
2021-05-06 21:58:22 خب طبق نظرسنجی طعم لبهای سرخ تو رو ادامه میدم
330 views18:58
باز کردن / نظر دهید
2021-04-15 16:43:56 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۸
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد.
..
-من برات دعوت نامه نفرستاده بودما که بخوام نازتم بکشم..
ته دلم نه بودنش راضی بودم نه به برگشتنش ولی نمیتونستم باهاش خوب باشم و اجازه بدم به همین راحتی خودشو در اختیارمن بزاره و من باهاش کاری کنم که اینده و زندگیشو تباه کنه البته معلوم نیست شاید اولین بارش نیست و تو همین سن کم...
فکر کردن بهش عذاب بود و دلم نمیخواست فرشته تو اغوش یکی دیگه برای یه ساعت لذت و هوس رام مردای کثیفی شده باشه و دخترونگیشو ازدست داده باشه؛ شاید بهترین راه بود که بخوام از این منجلاب بیرون بکشمش و شاید هم منم مثل بقیه باهاش کاری میکردم که دوست داشت و یا خودمو برای همیشه از دستش خلاص میکردم و با ناراحت کردنش کاری میکردم که بره..
ولی مگه میشد از اون لبا ازاون حس قشنگ و ازاین....
ای بابا خدالعنتت کنه فرشته که با اومدنت برزخ زندگیم شدی و نمیدونم کدوم راهو انتخاب کنم من این سفر رو برای فراموش کردن اون خطایی که مرتکب شدم و لباتو بوسیدم دارم میرم ولی تو با اومدنت منو به راهی میکشونی که برگشتی توش نیست و ممکنه انقد غرق تو بشم که یادم بره کی بودمو کی هستم؛ من بی جنبم فرشته و این اولین باره دارم این حس ناشناخته رو تجربه میکنم...حس گناه و لذت که هردوش ادغام میشه و جونتو به سخره میگیره برای پیروزیش..
کاش نبودی فرشته...
توفکر بودم که فرشته گفت: به چی فکر میکنی پدرام جون..حالا کجا میریم؟ راه خیلی طولانیه من یکم بخوابم؟؟
-چه زود صمیمی میشی تو؟؟ شما برمیگردی خانوم..
-من برنمیگردم اگه هم بخوای به زور منو برگردونی اصلا خونه نمیرم بلکه میرم تو بغل یکی دیگه...چشمکی زد و گفت: پس چه بهتر که پیش خودت باشم ها؟؟
2.2K views13:43
باز کردن / نظر دهید
2021-04-15 16:43:51 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۷
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد.
..
به زورتونستم خودمو کنترل کنم و ماشینمو جای مناسبی نگه دارم و به حساب این دختره ی پررو برسم معلوم نیست کی سوار ماشینم شده که من نفهمیدم و تا وارد اتوبان بشه هیچ واکنشی نشون نداده..برای همین بود که مامانش زنگ زد و سراغ دخترشو گرفت؛ پس اونم خبر داشته که دخترش قراره چیکارکنه..
از ماشین پیاده شدم رگ گردنم بیرون زده بود و از شدت عصبانیت داغ کرده بودم و معلوم بود صورتم سرخ شده که در ماشینو به حرص بازکردمو گفتم: تو اینجا چیکار میکنی ها؟؟ چقد تو....الله اکبر گیر عجب ادم زبون نفهمی افتادما..
خندید و با خنده هاش دلمو نرم کرد و دلم نیومد بیشتر از این باهاش بد باشم و عصبی برخورد کنم که گفت: دکی جون شماکه داری تنها میری سفر خب منم ببر چی میشه مگه...باورکن کاری میکنم بهت خوش بگذره و خودشو انداخت تو بغلم و گفت: دکی سخت نگیر بابا..دو روز دنیاس خو..خوش باش و زندگی کن..و کی بهتر از من ها؟؟ خودشو به سینم چسبوند و گفت: اووف چه بوی خوبی میدی دکتر؛ خیلی خوشتیپی لامصب..
اختیارم دیگه دست خودم نبود و دستامو دور کمرش حلقه کردم و همین که خواستم به سمت لباش نزدیک بشم صدای بوق ماشینی منو به خودم اورد و حس کردم همه دارن نگامون میکنن برای همین از خودم جداش کردمو گفتم: بشین..
پشت فرمون که نشستم از صندلی عقب خودشو به صندلی جلو رسوند وگفت: اخ جووون بلاخره راضی شدی..
با تردید نگاش کردمو گفتم: نه تو اولین فرصت راهی میکنم که بری...دلتو صابون نزن به بودن بامن‌..تو هنوز بچه ای و من نمیخوام که..
پرید وسط حرمو گفت: بابا توروخدا ادای ادمای فلسفه چین رو درنیار..من راضی تو راضی گوربابای ادم ناراضی..من خودم میخوام باهات باشم تو نه میاری؟؟ ای بابا الان شما باید نازمو بکشیا نه من...
2.0K views13:43
باز کردن / نظر دهید
2021-04-14 11:09:31 #طعم_لبهای_سرخ_تو
#پارت۶
#نویسنده‌مریم‌نوری

هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد..
..
از اتاق بیرون رفتم و خودمو به سرکیس بهداشتی رسوندم و ابی به صورتم زدم حسابی کفری شده بودم ازاینکه طوری رفتارکردم که فرشته و مادرش به خودشون اجازه ی همچین رفتار زننده ای بامن داشته باشن..فرشته معصوم بود درست و خانواده اش مقصر این رفتار خارج از عرفش بودن..شاید پدرش و شاید مادرش..شایدم هردوش..
تا از سرویس بیرون اومدم از طرف رئیس بیمارستان تماس داشتم که سریع بهش زنگ زدم و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای چند روزی دعوت به کنگره ی پزشکان موفق شدم و حودمو اماده کنم برای این سفر چند روزه..
خیلی خوشحال شدم واقعا به این استراحت احتیاج داشتم و میتونستم اتفاقات این دوسه روز رو به زور کامل فراموش کنم برای همین استقبال کردم و خودمو به خونم رسوندم و دیگه سراغی از فرشته نگرفتم که چی شد و کی مرخص شد و لوازمو جمع کردم و خودمو برای فردا صبح اماده کردم..
این سفر یهویی میتونست خیلی چیزا رو عوض کنه و ارتقای شغلیمو رقم بزنه پس باید خیلی حواسمو جمع میکردم..
وسایلمو تو ماشین گذاشتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم تا کارای نهاییمو انجام بدم و به سمت یزد حرکت کنم..دکتر رحمانی اصرار داشت با هواپیما برم ولی من دوست داشتم این مسیر رو رانندگی کنم و تو جاده باخودم خلوت کنم..
توبیمارستان کارامو به دکتر سیدی سپردم و ازشون خواستم این چند روزی که نیستم حواسشون به همه چی باشه..
تا ازبیمارستان بیرون اومدم گوشیم زنگ خورد شماره اشنا نبود برای همین باتردید جواب دادم که صدای ناز خانومی گفت: ببخشید اقای دکتر فرشته باشماست؟
تاگفت فرشته ذهنمو به سمت اشوب پیش برد وگفتم: نه چرا باید پیش من باشه خانوم..
-اخه گفت میاد پیش شما..
گوشی و قطع کردم و باحرص تو ماشین نشستم و حرکت کردم و اصلا حواسم به اطراف نبود وکم مونده بود تصادف کنم؛ همین که وارد اتوبان شدم صدایی از صندلی پشتی به گوشم رسید که گفت: اخ جون سفر..
به عقب برگشتم و بادیدنش قلبم هیجانش بالا رفت و به زور تونستم فرمون رو کنترل کنم وگرنه معلوم نبود چی پیش میومد وچه بلایی سرمون میومد..
2.3K views08:09
باز کردن / نظر دهید