هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد. .. -من برات دعوت نامه نفرستاده بودما که بخوام نازتم بکشم.. ته دلم نه بودنش راضی بودم نه به برگشتنش ولی نمیتونستم باهاش خوب باشم و اجازه بدم به همین راحتی خودشو در اختیارمن بزاره و من باهاش کاری کنم که اینده و زندگیشو تباه کنه البته معلوم نیست شاید اولین بارش نیست و تو همین سن کم... فکر کردن بهش عذاب بود و دلم نمیخواست فرشته تو اغوش یکی دیگه برای یه ساعت لذت و هوس رام مردای کثیفی شده باشه و دخترونگیشو ازدست داده باشه؛ شاید بهترین راه بود که بخوام از این منجلاب بیرون بکشمش و شاید هم منم مثل بقیه باهاش کاری میکردم که دوست داشت و یا خودمو برای همیشه از دستش خلاص میکردم و با ناراحت کردنش کاری میکردم که بره.. ولی مگه میشد از اون لبا ازاون حس قشنگ و ازاین.... ای بابا خدالعنتت کنه فرشته که با اومدنت برزخ زندگیم شدی و نمیدونم کدوم راهو انتخاب کنم من این سفر رو برای فراموش کردن اون خطایی که مرتکب شدم و لباتو بوسیدم دارم میرم ولی تو با اومدنت منو به راهی میکشونی که برگشتی توش نیست و ممکنه انقد غرق تو بشم که یادم بره کی بودمو کی هستم؛ من بی جنبم فرشته و این اولین باره دارم این حس ناشناخته رو تجربه میکنم...حس گناه و لذت که هردوش ادغام میشه و جونتو به سخره میگیره برای پیروزیش.. کاش نبودی فرشته... توفکر بودم که فرشته گفت: به چی فکر میکنی پدرام جون..حالا کجا میریم؟ راه خیلی طولانیه من یکم بخوابم؟؟ -چه زود صمیمی میشی تو؟؟ شما برمیگردی خانوم.. -من برنمیگردم اگه هم بخوای به زور منو برگردونی اصلا خونه نمیرم بلکه میرم تو بغل یکی دیگه...چشمکی زد و گفت: پس چه بهتر که پیش خودت باشم ها؟؟