هرگونه کپی برداری ممنوع وپیگردقانونی دارد. .. به زورتونستم خودمو کنترل کنم و ماشینمو جای مناسبی نگه دارم و به حساب این دختره ی پررو برسم معلوم نیست کی سوار ماشینم شده که من نفهمیدم و تا وارد اتوبان بشه هیچ واکنشی نشون نداده..برای همین بود که مامانش زنگ زد و سراغ دخترشو گرفت؛ پس اونم خبر داشته که دخترش قراره چیکارکنه.. از ماشین پیاده شدم رگ گردنم بیرون زده بود و از شدت عصبانیت داغ کرده بودم و معلوم بود صورتم سرخ شده که در ماشینو به حرص بازکردمو گفتم: تو اینجا چیکار میکنی ها؟؟ چقد تو....الله اکبر گیر عجب ادم زبون نفهمی افتادما.. خندید و با خنده هاش دلمو نرم کرد و دلم نیومد بیشتر از این باهاش بد باشم و عصبی برخورد کنم که گفت: دکی جون شماکه داری تنها میری سفر خب منم ببر چی میشه مگه...باورکن کاری میکنم بهت خوش بگذره و خودشو انداخت تو بغلم و گفت: دکی سخت نگیر بابا..دو روز دنیاس خو..خوش باش و زندگی کن..و کی بهتر از من ها؟؟ خودشو به سینم چسبوند و گفت: اووف چه بوی خوبی میدی دکتر؛ خیلی خوشتیپی لامصب.. اختیارم دیگه دست خودم نبود و دستامو دور کمرش حلقه کردم و همین که خواستم به سمت لباش نزدیک بشم صدای بوق ماشینی منو به خودم اورد و حس کردم همه دارن نگامون میکنن برای همین از خودم جداش کردمو گفتم: بشین.. پشت فرمون که نشستم از صندلی عقب خودشو به صندلی جلو رسوند وگفت: اخ جووون بلاخره راضی شدی.. با تردید نگاش کردمو گفتم: نه تو اولین فرصت راهی میکنم که بری...دلتو صابون نزن به بودن بامن..تو هنوز بچه ای و من نمیخوام که.. پرید وسط حرمو گفت: بابا توروخدا ادای ادمای فلسفه چین رو درنیار..من راضی تو راضی گوربابای ادم ناراضی..من خودم میخوام باهات باشم تو نه میاری؟؟ ای بابا الان شما باید نازمو بکشیا نه من...