هرگونه کپی برداری ممنوع و پیگردقانونی دارد. .. سرمو تکون دادم و خندم گرفت از ادا و اطوار و طرز حرف زدنش که تا خواستم از اتاق بیرون برم گفت: من میتونم همخونه ی خوبی برات باشم..اورجینال اورجینالم دکی جون.. از حرفش ترسیدم چون خیلی بی مهابا حرف میزد و از حرفی که میزد مطمئن بود و انگار منتظر یه اشاره از من بود.. بدون توجه به حرفش از اتاق بیرون رفتم تا شاید حس کنه حرفشو نشنیده گرفتم و یا خوشم نیومد از اینهمه پررو بودنش و از پیشنهاد بی شرمانه اش..درسته دلم لرزید و بوسه ای از لبهاش برداشتم ولی دلیل نمیشد همه چیو زیر پابزارم و به یه دختر ۱۴؛ ۱۵ ساله پا بدم و خودمو نابود کنم.. ولی هرکاری میکردم که حرفشو از ذهنم پاک کنم نمیشد و مدام تکرار میشد و هرثانیه قلبم بیشتر به سمتش سوق پیدا میکرد و به اتیش میکشید همه باورم رو.. تواورژانس بودم که خانومی از پذیرش سراغ دخترش فرشته رو گرفت به سمتش رفتمو گفتم: با من بیاید خانوم تا اتاق دخترتون رو نشون بدم.. فرشته شبیه مامانش بود همون قدر زیبا و دوست داشتنی؛ معلوم بود وضع مالی خوبی دارن و نهایت خوش پوشی رو مامانش رعایت کرده بود و تو بیماستان میدرخشید و همه زل زده بودن بهش و انگار مامانش از این همه توجه و نگاه بدش نمیومد.. به سمت مامانش برگشتم و گفتم: ببخشید خانوم.. تو حرف پرید و گفت: پروا هستم.. -بله خانوم پروا دخترتون دیشب تو وضعیت خیلی بدی به بیمارستان اورده شد و مست بود متاسفانه.. خندید و گفت: وای فرشته از دست تو؛ بهش گفتم زیاده روی نکنه ها ولی خب...هیچوقت گوش نمیده این دختره خل وچل من.. -یعنی شما با مشروب خوردنش مشکلی ندارید؟ یاحتی دیشب ازش خبری نداشتید؟؟ -خب بادوستاش بود دیگه چه مشکلی داره اخه؟ دیگه زمان این چیزا گذشته دکتر..قدیمی فکر نکن..