#گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّسسرّهالعزیز | مزار بیدخت
#گفتارهای_عرفانی حضرت آقای #مجذوبعلیشاه قدّسسرّهالعزیز
جلد هفتم - قسمت ۱۹ (صفحه ۲)
زنش میآمد رختشویی، کلفتی، یک پولی گیر میآورد غذا میخرید، میبرد. ببینید حالا یک زنی که در ناز و نعمت بوده و ملکه بوده حالا اینطور شده. بعد یک روزی که این زن آمد به کلفتی، باز روی آن محاجّه و مجادلۀ شیطان و خدا، شیطان یک کاری کرد که هیچکس کار به او ارجاع نکند. عصر شد هیچ پولی نداشت، هیچ کار نکرده بود، غذایی نمیتواست بخرد برای شوهرش ببرد، ناراحت بود، شیطان بهصورت یک انسانی بر او ظاهر شد گفت: میبینم بیکاری، چرا؟ گفت: دنبال کار میگشتم. گفت: من صنعتگرم، بهاصطلاح هنرمندم. موهای خیلی قشنگی داری، این موها را به من بفروش. زن قبول کرد. گفت موهایش را زدند و پولی گرفت، نانی خرید که پیش ایّوب بیاید. از آنطرف شیطان آمد پیش ایّوب، گفت: زنت بدکاره است و امروز از مزد بدکارگیِ خودش برای تو غذا گرفته و دلیلش هم این است که امروز دیگر سرش را تراشیدند. قدیم هم رسم بود زنها مثل سنگسار که میگویند، موها را میزدند. ایّوب قسم خورد، گفت که من قسم میخورم که اگر سر زنم را تراشیده بودند وقتی آمد، صد ترکۀ چوب به او بزنم. وقتی زنش آمد ایّوب خیلی متأثّر شد، به درگاه خدا نالید. گفت: خدایا! همۀ نعماتی که به من دادی، شکرت را میکردم و شکرگزارم، آن نعمات را از من گرفتی. یکییکی گرفتی صبر کردم. امّا طاقت این یکی، این دوره را که زنم اینطور شده باشد را ندارم، صبر نمیتوانم بکنم. خداوند اوّل که تأیید کرد، گفت که بله، همۀ آن کارها را کردی ولی چه کسی به تو صبر داد؟ گفت: تو دادی. چه کسی به تو آن همه نعمات داد؟ گفت: تو دادی. گفت: همین صبری که میگویی «صبر کردم» چه کسی داد؟ گفت: خدایا تو دادی. گفت: پس همۀ اینهایی که من دادم، سر آنها به من منّت میگذاری؟! که میگویند ایّوب ناراحت شد، خاک به دهانش ریخت. بهجای خاک که بر سر میریزند، که میگویند «خاک بهسرم»، خاک به دهانش ریخت، گفت: غلط کردم، آن هم تو دادی. تسلیم که شد، آنوقت زنش هم که آمد دید سرش تراشیده، خداوند قضیّه را به ایّوب گفت که نخیر، زنت پول گیرش نیامد این کار را کرد. بعد ایّوب قسم خورده بود که صد ضربه به او بزند. این قسمت را در قرآن گفتهاند برای اینکه ما بدانیم تا میتوانیم نباید قسم بخوریم، بهخصوص وقتی چیزی نمیدانیم ولی وقتی قسم خوردیم، باید اجرا کنیم. خداوند گفت که تو قسم خوردی که صد ترکه شلّاق به او بزنی، صد ترکه بگیر بههم وصل کن، یکبار به او بزن، میشود صد ترکه، خدا کلاه شرعی یادش داد. میگوید: قَسَمت را نشکن. در اوّل میگوید قَسَمت را نشکن و این کار را بکن که بعد تمام چیزهایش برگشت. صبر ایّوب که میگویند مشهور است، بهخاطر این داستان زندگی ایّوب است. البتّه به این داستانها، محقّقین و مورّخینِ ما چندان توجّه نکردهاند، چون آنها وقایع را از نظر تربیت که نگاه نمیکنند. ایّوب رئیس یک قبیله، یک قوم خیلی کوچکی بود، زیاد هم اثری در تاریخ نگذاشته، یک کتابی اخیراً ترجمه شده، من ترجمهاش را دیدم، چهار جلد بوده، ترجمۀ سه جلدش را دارم، همهاش را خواندهام. همۀ این داستانهای قرآن را جمعآوری کرده و گشته از چیزهای تاریخی، محل و جا و تاریخ آن را پیدا کرده و نوشته که ما شک نکنیم در اینکه این فقط یک داستان است، بلکه یک واقعیت میباشد. حالا انشاءالله صبر ایّوب که میگوییم همین است ولی ما نصف صبر ایّوب را هم نداریم. انشاءالله خدا اصلاً به ما این چیزها را ندهد که ما صبر کنیم. پیغمبرانِ بنیاسرائیل مثل مشایخ بودند، مشایخی که از زمان قبل از حضرت موسی بود که این ایّوب خیلی وقتِ پیش بود. ایّوب برای دورانی است که هنوز موسی(ع) مبعوث نشده بود. وقتی موسی مبعوث شد آن دین جدید، کتاب آورد. ایّوب قبل از آن بود.