باسلام و ادب فروان طرح: فرهنگسازی فرهنگ نهج البلاغه سیری | استاد مهدی کثیر
باسلام و ادب فروان
طرح: فرهنگسازی فرهنگ نهج البلاغه
سیری در کتاب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری (قدس)
ادامه بحث به نقل از کتاب علامه شهید...
نهج البلاغه و انديشههای فلسفی برخی ديگر كه به كلماتی در نهج البلاغه از قبيل وجود و عدم و حدوث و قدم و مانند اينها برخوردهاند فرضيه ديگری پيش آورده احتمال دادهاند كه اين كلمات و اصطلاحات پس از آنكه فلسفه يونانی وارد دنيای اسلام شده به عمد و يا سهو در رديف كلمات علی عليه السلام قرار گرفته است . صاحبان اين فرضيه نيز اگر از الفاظ عبور كرده به معانی رسيده بودند ، چنين فرضی را ابراز نمیداشتند . سبك و روش استدلال در نهج البلاغه با سبك و روش فلاسفه متقدم و معاصر سيد رضی ، و حتی تا قرنها پس از سيد رضی و گرد آوری نهج البلاغه ، صددرصد متفاوت است . فعلا در الهيات فلسفه يونان و اسكندريه بحثی نمیكنيم كه در چه حد و پايه بوده است ، بحث خود را به الهياتی كه از طرف فارابی و ابن سينا و خواجه نصيرالدين طوسی بيان شده است اختصاص میدهيم ، البته شك نيست كه فلاسفه اسلامی تحت تاثير و نفوذ تعليمات اسلامی برخی مسائل را وارد فلسفه كردند . كه قبلا نبود و به علاوه در بيان و توجيه و استدلال بعضی مسائل ديگر ابتكاراتی بوجود آوردند . در عين حال با آنچه از نهج البلاغه میتوان استفاده كرد تفاوتهائی دارد . حضرت استاد علامه طباطبائی روحی فداه در نشريه مكتب تشيع شماره 2 در مقدمه بحث روايات معارف اسلامی میفرمايند : " اين بيانات در فلسفه الهيه يك رشته مطالب و مسائل را حل میكنند كه علاوه بر اينكه در ميان مسلمين مطرح نشده بوده و در ميان اعراب مفهوم نبوده اساسا در ميان كلمات فلاسفه قبل از اسلام كه كتبشان به عربی نقل شده عنوانی ندارند و در آثار حكمای اسلام كه از عرب و عجم پيدا شده و آثاری از خود گذاشتهاند يافت نمیشوند . اين مسائل همانطور در حال ابهام مانده و هر يك از شراح و باحثين به حسب گمان خود تفسير میكردند تا تدريجا راه آنها تا حدی روشن و در قرن يازده هجری حل شده و مفهوم گرديدند ، مانند ، مساله وحدت حقه ( وحدت غير عددی ) در واجب ، و مساله اينكه ثبوت وجود واجبی همان ثبوت وحدت او است ( وجود واجب چون وجود مطلق است مساوی با وحدت است ) و اينكه واجب معلوم بالذات است و اينكه واجب خود به خود بلا واسطه شناخته میشود و همه چيز با واجب شناخته میشود نه به عكس . . . " محور استدلالهای فلاسفه پيشين اسلام از قبيل فارابی و بوعلی و خواجه نصيرالدين طوسی در مباحث مربوط به ذات و صفات و شؤون حق از وحدت و بساطت و غنای ذاتی و علم و قدرت و مشيت و غيره " وجوب وجود " است ، يعنی همه چيز ديگر از " وجوب وجود " استنتاج میشود و خود وجوب وجود از يك طريق غير مستقيم اثبات میگردد ، از اين راه به اثبات میرسد كه بدون فرض واجب الوجود ممكنات غير قابل توجيه است . گرچه برهانی كه بر اين مطلب اقامه میشود از نوع برهان خلف نيست ولی از نظر غير مستقيم بودن و خاصيت الزامی داشتن مانند برهان خلف است و لهذا ذهن هرگز به ملاك " وجوب وجود " دست نمیيابد و " لم " مطلب را كشف نمیكند ، بوعلی در اشارات بيان مخصوصی دارد و مدعی میشود كه با آن بيان " لم " مطلب را كشف كرده است و لهذا برهان معروف خود را " برهان صديقين " ناميده است ولی حكمای بعد از او بيان او را برای توجيه " لم " مطلب كافی نشمردهاند . در نهج البلاغه هرگز بر وجوب وجود به عنوان اصل توجيه كننده ممكنات تكيه نشده است ، آنچه در اين كتاب بر آن تكيه شده است همان چيزی است كه ملاك واقعی وجوب وجود را بيان میكند ، يعنی واقعيت محض و وجود صرف بودن ذات حق . حضرت استاد در همان كتاب ضمن شرح معنی يك حديث كه در توحيد صدوق از علی عليه السلام روايت شده میفرمايند : " اساس بيان روی اين اصل است كه وجود حق سبحانه واقعيتی است كه هيچگونه محدوديت و نهايتی نمیپذيرد زيرا وی واقعيت محض است كه هر چيز واقعيت داری در حدود و خصوصيات وجودی خود به وی نيازمند است و هستی خاص خود را از وی دريافت میدارد " آری آنچه در نهج البلاغه پايه و اساس همه بحثها درباره ذات حق قرار گرفته اينست كه او هستی مطلق و نامحدود است ، قيد و حد به هيچ وجه در او راه ندارد ، هيچ مكان و يا زمان و هيچ شيیء از او خالی نيست ، او با همه چيز هست ولی هيچ چيز با او نيست و چون مطلق و بی حد است بر همه چيز حتی بر زمان و بر عدد و بر حد و اندازه ( ماهيت ( تقدم دارد ، يعنی زمان و مكان و عدد و حد و اندازه در مرتبه افعال او است و از فعل و صنع او انتزاع میشود ، همه چيز از او است و بازگشت همه چيز به او است ، او در همان حال كه اول الاولين است ، آخرالاخرين است . اينست آنچه محور بحثهای نهج البلاغه است و در كتب فارابی و بوعلی و ابن رشد و غزالی و خواجه نصيرالدين طوسی نشانهای از آن نمیتوان يافت .