Get Mystery Box with random crypto!

محافظ مون

لوگوی کانال تلگرام mevsem1 — محافظ مون م
لوگوی کانال تلگرام mevsem1 — محافظ مون
آدرس کانال: @mevsem1
دسته بندی ها: فن آوری ها
زبان: فارسی
مشترکین: 280
توضیحات از کانال

برای ارتباط با ادمین کانال با اکانت زیر تماس برقرار کنید😍😍👇👇
@jevvaher

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-10-05 08:44:55
دیشب به خیالم به لبت بوسه زدم.
صبح شد!
نفسم عطر تـو دارد،
هنـوز...

#صبح_بخیر

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.1K views05:44
باز کردن / نظر دهید
2022-10-05 08:44:24 خزان_عشق

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1190710892/74060

#قسمت_شصد_سی_شش

سریع به خودم مسلط شدم و در جواب مامان گفتم:
-فعلا ً که گیسا پ یشم ن یست .. حالا هرموقع دیدمش بهش می گم
ببی نم چی م یگه .. لازم به زنگ زدنم نیست مامان خودت یه
جوری اونجا مطرح کن که دیگه پ یگیر نشن.. تعارف که نداریم با
هم.. اگه شرایطمون جور بود می اومدیم دیگه.. ولی نشد! ایشالا
عروسی بعدی !
حس کردم صداش و آورد پایین تر که احتمالا ً به گوش خاله
سارا و امیر نرسه و با لحن ناراحتی گفت:
-خب تکلیف من و سیمین چیه که دلمون تنگ شده واسه بچه
هامون؟!
لبخندی رو لبم نشست و فکر امیر پست فطرت و از ذهنم بیرون
کردم.. همی نکه م ی تونست یم با این سورپرایز برق شادی و اشک
شوق و توی چشمای مامانم و خاله سیمین بب ین یم کافی بود..
-تا آخر این ماه شاید جفتمون بتونیم مرخصی بگیریم و بیایم..
خوبه؟
صدای نفس عمی قش تو گوشم پ ی چید و بعد گفت باشه.. اصرار نمی کنم معذب نش ید! سالم برسون !
-ممنون.. شما هم همینطور.. خدافظ!
تماس و قطع کردم و گوشی و گذاشتم رو کنسول که گیسا حین
دادن لیوان چاییم پرسید :
-چی می گفت؟
-هیچی خونه خاله سارا بودن.. گفت رفت ی خونه بگو زنگ بزنیم ..
خاله سارا می خواد شخصاً دعوتتون کنه!
اسمی از امیر نیاوردم.. همینجوری ش هم به زور تونسته بودم این
فکرای بد و منف ی رو از ذهنش پاک کنم و استرسش و کم.
حالا اگه می فهمید امیر با همی ن حرفی که به مامانم زده..
خواسته یه پیام ی رو منتقل کنه و بدون شک.. شنیدن صداش
هم می تونست برای به ز یر صفر رسوندن اعتماد به نفس گیسا
کافی باشه.. هرچی تو این مدت رشته بودم.. به راحتی آب
خوردن پنبه می شد!
واسه همین بهتر بود که فعلا ً چیزی نفهمه.. هرچند که برای
خودمم سخت بود رو به رو شدن با امیر اونم وقتی حالا د یگه درجریان همه چیز قرار داشتم و بازم باید یه جوری رفتار می کردم
که انگار از همه جا بی خبرم..
ولی فکر کردن به نقشه ای که داشتم چراغ خاموش پیش می
بردمش و به نتیجه بخش شدنش امیدوار بودم.. باعث می شد که
تحملم و در برابر اون حیوون بی شاخ و دم ببرم بالا !
-حالا اینهمه اصرارت برای نفهمیدنشون واسه چیه؟ تا یه ساعت
دیگه می ب یننمون!
لبخندی رو لبم نشست و چیزی نگفتم.. اینبار یه سورپرایز وی ژه
برای گیسا داشتم که ازش بی خبر بود.. ولی حتم داشتم که م ی
پسنده.. برای همین بازم سکوت کردم و گذاشتم تا وقت ی که
برسیم با خی الانش خوش باشه!
تا اینکه بالاخره وقتی به شهر رسیدیم خودش سر یع متوجه شد
که مسیرمون.. نه سمت خونه ماست و نه سمت خونه پدری
خودشون..
- کجا میری زرتشت؟ من خونه خاله سارا نمیرما !
-اونجا نمی ریم!


توجه توجه رمان عاشقانه #خزان_عشق هر روز ساعت ۱۱ و۶  در کانال قرار داده میشود.

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.1K views05:44
باز کردن / نظر دهید
2022-10-04 22:44:47
شاید انسان ترجیح می‌دهد
درکش کنند
تا اینکه
دوستش داشته باشند.

#جورج_اورول


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.1K views19:44
باز کردن / نظر دهید
2022-10-04 18:39:07
طرح لبْ‌خند تو
پایانِ پریشانی هاست…

#قیصر_امین_پور



‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.2K views15:39
باز کردن / نظر دهید
2022-10-04 08:30:14 بدترین حالتی که ممکنه برای یه آدم پیش بیاد اینه که همزمان هم احساسی باشه و هم منطقی، یعنی قلبش داره مچاله می‌شه ها، ولی مجبوره منطقی تصمیم بگیره، بعدش باید روزها و ماه‌ها و حتی سال‌ها بشینه به قلبش توضیح بده که اگه اون کارو نمی‌کردم بیشتر مچاله می‌شدی.
اما مگه قلب حالیشه؟ وقتی دیگه صلحی نباشه بین عقل و قلبت، انگار لای منگنه ای، چون نه مغزت قلب داره، و نه قلبت مغز ..!


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.2K views05:30
باز کردن / نظر دهید
2022-10-04 08:29:45
هر صبح گلدانی خالیست
و هر گلدان را گلی واجب
و امروز هم مثل همیشه
وجود نازنین تو
گل گلدان است
#صبحتون_بخیر

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.1K viewsedited  05:29
باز کردن / نظر دهید
2022-10-04 08:29:34 خزان_عشق

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1190710892/74060

#قسمت_شصد_سی_پنج

با این حرف منم لبخند رو لبم نشست و از اونجا یی که آهنگ 
برام آشنا نبود وایستادم ببینم زرتشت چی انتخاب کرده.. 
هرچند که متن شادش کافی بود واسه خوب کردن حالم و 
هماهنگ باهاش خودم و تکون م ی دادم..
تا اینکه شروع شد و اینبار برخالف همیشه زرتشت بود که 
همزمان باهاش برام خوند:
..روز اول که می خندیدی ..
..دلُمِ ز شاخه م ی چیدی ..
..م یون لشکری از خوبان..
..کسی غیر مو نمی دیدی ..
..دلم رنجوره رف ی قُم یارُم..
..شُدُم حیرونت اِقَد نیازارُم..
زرتشت می خوند و من داشتم تو ماشی ن برای خودم کوالک می
کردم.. بشکن می زدم.. می رقصیدم.. بالا و پایی ن می پریدم و 
هرازگاهی گونه زرتشت و می کشیدم یا ازش آو یزون می شدم و 
می بوس یدمش.. فقط دلم می خواست این حجم از انرژی و حسیکه بهش دارم و تخلیه کنم و به نظرم ه یچ راه ی بهتر از این 
نبود..
..ولی امروز دلت سنگ ینه ..
..پای حرف مُو نمی شینه ..
..دل سنگت تُرُش روی تو..
..پر پر دلُمِ نمی بینه ..
..حواسُم پرته چشاته یارُم..
..زلال چشمات کِرده گرفتارُم..
اینبار زرتشت اقدام کرد و حین رانندگی صورت من و با یه دست 
نگه داشت و کشید سمت خودش و با همون لحن و لهجه شیرازی 
آهنگ لب زد:
-خدا به داد مو برسه که اقد حواسُم پرته چشاته بازم
از خلوتی جاده سوء استفاده کرد و لباش و محکم کوبوند به لبای 
من که ه یچ جوره نمی تونستم جمعشون کنم و تا جایی نزدیکایگوشم کش می اومد.. مگه خوشبختی چیزی به جز ا ین بود؟ 
پس چرا نباید به خاطرش با همه وجودم شاد باشم؟
..زمستون بود دلدارُم نیومد ..
..چراغ شوم تارُم نیومد..
..دلُم خوش به بهار پیش رو بود..
..بهارم رفت و یارُم نیومد ..
..قطار اشکم هر شُو به راهه..
..دل داغونم طاقت نداره ..
..رفی قون ببرید خبر به یارُم..
..که یار جون ی چش انتظاره..
اینبار منم آهنگ و یاد گرفتم و تی که آخرش و با همون رقص و 
بشکن همراه زرتشت با صدای بلند خوندم:
..دلُم رنجوره رف ی قُم یارُم..
..شدُم حیرونت اِقَد نی ازارُم..
..حواسُم پرته چشاته یارُم..
..زلال چشمات کِرده گرفتارُم..
×××××
نزدیکای شیراز بودیم که گوشیم زنگ خورد.. گیسا زودتر از من 
صفحه رو دید و گفت :
-اوه اوه.. مامانته! نکنه فهمیده داریم میریم؟
-از کجا فهمیده گیسا مگه حضرت یعقوبه که این فاصله بوی 
پیراهن من و تشخیص بده؟
خندید و با همون خنده موذیانه اش جواب داد:
-گفتم شاید مادر حضرت زرتشت هم همچین قابلیتی داشته و 
رو نکرده!
-کوفت! بده من گوشی و..
-می خوای جواب بدی ؟ 
-چیکار کنم پس؟ مثلا ً انگار این ساعت خونه ا یم.. یا داریم از 
سر کار برم ی گردیم.. در هر صورت باید جواب بدم دیگه..
-اوکی بیا!اول خواستم حین رانندگی جواب بدم و گوشی و بذارم رو 
اسپیکر.. ولی با فکر اینکه یهو مامانم حرفی نزنه که این حال 
خوب گیسا رو از بین ببره ماشین و کشیدم کنار و قبل از جواب 
دادن به گیسا گفتم:
-یه چایی بریز ب ی زحمت ..
تماس و برقرار کردم و گوشی و چسبوندم به گوشم..
-سالم مامان!
-سالم پسرم خوبی؟ چرا دیر جواب داد ی ؟ 
-پشت فرمون بودم ..
مکثی کردم و با چشمکی که به سمت گیسا زدم ادامه دادم:
-دارم میرم دنبال گیسا که بریم خونه ..
-یعنی الان گیسا پیشت نیست؟ 
با این حرف اخمام رفت تو هم و همینکه دیدم گیسا مشغول 
چایی ریختنه گوشی و دادم اون دستم و گفتم :
-نه چطور؟هیچی.. اومدیم خونه خاله سارا یه سر بزنیم.. وقتی فهمیدن 
هنوز اومدنتون معلوم نیست و به احتمال زیاد نم ی خواید بیاید 
خیلی ناراحت شدن.. واسه همین خاله ات اصرار کرد زنگ بزنیم 
تا خودش دعوتتون کنه.. امیرخانم اینجاست.. می گه اگه گیسا هم 
پیشته گوشی و بذار رو بلندگو که اونم شخصاً دعوت کنن!
دست خودم نبود که دستام مشت شدن و فکم چفت.. اون امیر 
بی پدر مادر بدون قصد و غرض همچین حرفی نزده و مطمئناً 
هدفش این بوده که از پای تلفن با لحنش و حرفایی که می زنه 
ترس بندازه تو جون گیسا و به کل از این سفر منصرفش کنه.
یه جورایی حالا دیگه منم باورم شده بود که حساسیت و نگرانی 
های گیسا بی دلیل نبوده و اون آدم حتی توی عروسی دخترشم 
حواسش جمعه!
ولی.. باید خواب اون لحظه ا ی رو می دید که من اجازه همچین
غلطی رو بهش م ی دادم.. قبل از فهمیدن ماجراشون هم نذاشتم.. 
الان که خیلی چیزا رو می دونم دیگه جای خود داره!


توجه توجه رمان عاشقانه #خزان_عشق هر روز ساعت ۱۱ و۶  در کانال قرار داده میشود.

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.2K views05:29
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 08:35:11 این‌طور نیست که حرفی برای گفتن
نداشته باشیم؛
در حقیقت حرف‌‌‌های ناگفته‌ی زیادی داریم
اما چون هر آنچه که تا به امروز گفته‌ایم
بی‌فایده بوده،
دیگر سکوت کرده‌ایم.


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.3K views05:35
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 08:34:46
یادت باشه، من همیشه کنارت هستم. مهم نیست بقیه‌ی آدما چی میگن، مهم نیست چه حسی داشته باشی، بهم باور داشته باش تو همیشه جایگاهی توی قلبم داری که هرگز نمی‌تونه جایگزین‌ بشه. وقتایی که احساس سرخوردگی می‌کنی همیشه دست‌هات رو می‌گیرم، همیشه عاشقت می‌مونم. برای من، تو همون دلیلی هستی که به خاطرش لبخند روی لبم میاد و دیدن خوشحالیت منو هم خوشحال می‌کنه..


‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.2K views05:34
باز کردن / نظر دهید
2022-10-03 08:34:13
.

صبح آغاز ماجرای جديدی ست
از دوست داشتنمان
وقتی طلوع چشم‌های #تُ
شهر دلم را گرم می‌کند...


#صبح_بخیر
‌‌‌

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1
1.1K views05:34
باز کردن / نظر دهید