Get Mystery Box with random crypto!

مدیران ایران | آموزش مدیریت کسب وکار |modiriran 🕊

لوگوی کانال تلگرام modiriran — مدیران ایران | آموزش مدیریت کسب وکار |modiriran 🕊 م
لوگوی کانال تلگرام modiriran — مدیران ایران | آموزش مدیریت کسب وکار |modiriran 🕊
آدرس کانال: @modiriran
دسته بندی ها: کسب و کار
زبان: فارسی
مشترکین: 42.19K
توضیحات از کانال

☀️ آموزشهای کاربردی و به روز
برای مدیران و صاحبان کار و کسب
علاقمند به توسعه پایدار
کوچینگ
توسعه فردی
44841991☎️
instagram.com/modiriran 📷
modiriran.ir 🛒
👥عضویت در
باشگاه مدیران ایران:
modiriran.ir/club
🎉تبلیغات
@modiriran1 | 09383644531

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 221

2021-07-06 10:33:36
کمبود برق نداریم ، اینها فقط یک نشانه است .
کمبود آب و بسیاری از کمبودهای دیگر هم نشانه هایی هستند از عدم حضور تدبیر .
وقتی شایسته سالاری جایش را به سالها بازی سیاسی می دهد .
پول نفت هم نیست که این کاستی ها را پنهان کند . کمبودها یکی یکی سر باز می کنند .
@modiriran
1.2K viewsedited  07:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 22:45:23 https://www.aparat.com/v/zZb8U
1.7K views19:45
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 22:34:49 کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم،باران تندی می‌بارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما ...زنگ خورد.

هر عقل سالمی تشخيص می‌داد که کلاس درس واجب‌تر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم،
اما ... آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد... این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شب‌ها فکر می‌کنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه‌ی منطق حماقت نامیدمشان ...! حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد ... آدﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ زﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
برﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛ بخار ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
کﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ: آﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ!
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ....؟

ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ-
1.7K views19:34
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 18:49:33
ثبت نام اولیه رویداد humanagment شروع شد
رویداد humanagement
هدف اصلی این پروژه بررسی مشکلات منابع انسانی به ویژه در حوزه جذب و استخدام و نگهداشت نیروهاست. در این زمینه می توانیم به تفاوت های میان شرکت های مختلف تکنولوژی بیس یا شرکت های مبتنی بر خدمات اشاره کنیم. در این پروژه تلاش می شود انواع مختلف نیروها و شرکت ها مورد بررسی قرار گیرند

https://humanagement.ir

کد تخفیف ثبت نام اولیه تا 8 تیر ماه earlybird
2.1K views15:49
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 18:48:27
هماهنگی با @modiriran1
30% درصد تخفیف ویژه برای اعضای طلایی باشگاه مدیران ایران
تعرفه در :@modiriranads
2.1K views15:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 18:48:23
2.2K views15:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 13:52:39
1.2K views10:52
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 09:41:36
دوره جذاب MBA استارتاپ !

اطلاعات بیشتر در اینستاگرام ما
instagram.com/baharstartup

02188730184
www.bahar.ac.ir
2.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 09:41:31
هماهنگی با @modiriran1
30% درصد تخفیف ویژه برای اعضای طلایی باشگاه مدیران ایران
تعرفه در :@modiriranads
2.1K views06:41
باز کردن / نظر دهید
2021-07-05 07:37:25 من اینگونه عوض شدم!!!

به مدت چندین سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای ماجوی کالیفرنیا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم در حالیکه از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحراها بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی های آن منطقه هم انگلیسی نمی دانستند. غذا، هوا و آب هم پر از شن بود؛ آن قدر عذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترکمان را بزنم.

نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم: یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدرم نامه ام را با دو سطر جواب داد؛ دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.

«دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند ... یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!»

بارها این دو خط را خواندم و احساس شرم کردم. تصمیم گرفتم بدنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟

با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی را که به توریستها نمی فروختند، به من هدیه کردند.
به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم.
چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش؛ وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.

چه چیزی تغییر کرده بود؟

صحرا و بومی ها همان بودند. این نگرش من بود که تغییر کرده بود و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود. من آن قدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان "خاکریزهای درخشان" در مورد زندگی در صحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم.

اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم، در حق آنها ظلم کرده ایم.

برگرفته از کتاب "آیین زندگی" اثر دیل کارنگی
@modiriran
85 views04:37
باز کردن / نظر دهید