Get Mystery Box with random crypto!

بخش ۳ از ۴ آن پنج گونه کار که در نقد تاریخی انجام می‌گیرد و | دوستداران محمد مجتهد شبستری

بخش ۳ از ۴

آن پنج گونه کار که در نقد تاریخی انجام می‌گیرد و قبلاً آن‌ها را یادآور شدم، مبتنی بر چنین اصولی است. مثلاً وقتی شما بررسی می‌کنید که فلان کتاب مربوط به کدام قرن است، ازجمله سؤالات شما این خواهد بود که این نوع کاغذ که این کتاب دارد در کدام قرن موجود بوده است. مثلاً اگر شما به دست بیاورید که فلان قرن هجری چنین کاغذی موجود نبوده، این کتاب را قطعاً نمی‌توانید متعلق به آن قرن بدانید، گرچه در پایان این کتاب تاریخ آن قرن ذکرشده باشد. این تاریخ مکتوب را محل تردید قرار می‌دهید، زیرا معلومات دیگر شما می‌گوید در آن قرن این کاغذ موجود نبوده است. شما این طور فکر و عمل می‌کنید به دلیل این که آن اصل جهان‌بینی را پذیرفته‌اید و نمی‌توانید برخلاف آنچه شواهد تاریخی و علمی نشان می‌دهد چیزی را قبول کنید. شما انتظار دارید همۀ حوادث تاریخی با هم بخواند و همۀ آن‌ها حوادثی هستند که شما مشابهش را در تاریخ می‌ بینید. همچنین اگر ببینید مؤلف یک کتاب مطلبی را به خودش نسبت می‌دهد و می‌گوید از کشفیات من است ولی دانشمند دیگری در همان شهر و درهمان سال‌ها همان مطلب را در کتاب خودش آورده است، در اینجا شما شک می‌کنید که واقعاً مطلب از چه قرار است و چه کسی از چه کسی آن مطلب را گرفته است. و نظایر این. تمام این نقدها مبتنی است بر آن سه اصلی که در آن جهان‌بینی پذیرفته‌اید. اگر آن سه اصل را در آن جهان‌بینی نپذیرفته بودید و مثلاً وقوع هرحادثه‌ای را در هر شرایطی ممکن می‌دانستید، در آن صورت این نقدها را نمی‌کردید. پیدایش علم تاریخ نیز پس از پیدایش این جهان‌بینی است. قبل از پیدایش این جهان بینی ما علم تاریخ نداشتیم، وقایع نگاری داشتیم، وقایع نگاری علم تاریخ نیست. در علم تاریخ نیز رابطۀ علی و معلولی حوادث عالم انسان مفروض گرفته می شود و کوشش می‌شود رابطۀ حوادث با یکدیگر کشف شود، همان طور که در علوم طبیعی هم روابط علی و معلولی حوادث مفروض گرفته می شود و سعی می‌شود روابط آن‌ها باهم کشف شود. ممکن است بگویید امروز در علوم طبیعی از علیت و معلولیت به معنای علیّت و معلولیّت عقلی و فلسفی سخن گفته نمی‌شود و علم، قوانینش بیشتر به قوانین آماری تحویل می‌شود و تنزل پیدا می‌کند. این سخن درست است و با آن مطلب که گفته شد منافات ندارد؛ امروز هم عالِم طبیعی هنگام تحقیق علمی ناچار است رابطۀ علّی و معلولی را به عنوان یک روش مفروض بگیرد. اگر دانشمند علوم طبیعی ارتباط غیرقابل گسستن حوادث را مفروض نگیرد، نمی‌تواند آزمایش بکند؛ تحقیق و آزمایش در صورتی امکان‌ پذیراست که انسان فکر کند در یک سلسلۀ به هم پیوسته رد پاها را تعقیب می‌کند. تاریخ هم همین طور است. بدون مفروض گرفتن آن سه اصل علم تاریخ نمی‌توانست به وجود بیاید. شما اگر بخواهید یک تحلیل تاریخی از یک انقلاب بدهید، یک تحلیل تاریخی از یک عصر معین بدهید، باید حوادث را به هم مرتبط بدانید تا بتوانید بگویید فلان حادثه در فلان زمان و فلان مکان در میان فلان مردم به این دلیل اتفاق افتاد که فلان حوادث دیگر اتفاق افتاده بود. علم تاریخ همین است و اگر بخواهید این کار را بکنید باید آن سه اصل جهان‌بینی را قبلاً پذیرفته باشید.

اگر فرض شود هر حادثه‌ای در هر شرایطی قابل اتفاق افتادن است و امکان وقوع عقلی ملاک قرار داده شود نمی‌توان تاریخ نوشت.

حال می‌رویم سراغ این مطلب که قبل از پیدایش جهان‌بینی نقد تاریخی متون، آن جهان‌بینی که مبنای نگرش به متون دینی مسیحیّت بود چگونه بود؟ ان جهان‌بینی کاملاً در نقطۀ مقابل جهان‌بینی نقد تاریخی قرار داشت. نگرشی بود که امروز در تعبیرات کلامی مسیحیت از آن به سوپرناتورالیسم تعبیرمی‌شود، یعنی نگرش«فوق طبیعی». این نگرش فوق طبیعی از چند اصل مورد قبول تشکیل یافته بود. اصل اول این بود که تمام کلمات و جملات کتاب مقدس ( عهد قدیم و جدید) به وسیلۀ روح القدس کلمه به کلمه به نویسندگان آن‌ها القا شده‌ است؛ بنابراین عقیدۀ کتاب مقدس فوق هرگونه انتقاد قرار داشت. نه محتوا و مطالب آن را می‌شد نقد کرد و نه سبک و شکل آن را.

اصل دوم این بود که کتاب مقدس نه تنها مأخذ نهایی هرگونه شناخت ایمانی و ارزشی‌ است، بلکه تمام علوم باید با کتاب مقدس سنجیده شوند و سخن کتاب مقدس در همۀ زمینه‌ها آخرین سخن است. هر نظر علمی در صورتی اعتبار دارد که موافق با کتاب مقدس باشد. تعارضاتی که میان محصولات علم تاریخ و علوم طبیعی و کتاب مقدس پیدا شد، نتیجۀ عقیده به همین اصل دوم بود.

عقیدۀ بسیاری از مسیحیان این بود که برای حل هر مشکلی در زندگی انسان کافی است که کتاب مقدس را باز کنند و پاسخ سؤالات را در آن جست‌وجو کنند. کتاب مقدس دربردارندۀ تمام پاسخ‌ها برای تمام سؤالات و تمام راه حل‌ها برای همۀ مشکلات شناخته می‌شد.

پایان بخش سوم