من نمیدانم چه باید کرد یا حتی اگر دانم نمیگویم چنین کن | شکستِ آینه
من نمیدانم چه باید کرد یا حتی اگر دانم نمیگویم چنین کن یا چنان کن. من فقط میدانم اینجا، ها، همینجا، در کنارِ قلب، کنجِ سینه، چیزی چیزکی ناپاک میسوزد که دودش میرود در چشمهایم هر شب و هر روز.