2022-09-06 10:50:15
《
این داستان قسمتی از زندگی و تجربیات کاربران کانال مشاوره ریحانه بهشتی است و کپی آن ممنوع میباشد》
سرانجام
نویسنده:زحل
قسمت پنجمشب بود که از حمام بیرون اومدم.طبق معمول و برنامه همیشگی پدرم مشغول خوندن روزنامه بود و مادرم جدول حل میکرد.گاهی غبطه میخوردم بهشون که هیچکاری ندارند و ازخیلی مشکلات و گیرگرفتاری ها راحت شدند و ما که جوونیم تازه بدبختی هامون شروع شده.به داخل اتاق رفتم که پریسا با دیدنم تماسش رو قطع کرد و گفت:
*یه چیزی بگو خب یهویی چرا میای؟
-اتاق خودمه ها!!حالا چرا تماست رو قطع کردی!
*تموم شد خب!
نمیدونم چرا حرفش رو باور نکردم واحساس کردم با کسی توی رابطه است.من هیچوقت دلم نمیخواست تا از احساس و علاقه کسی مطمئن نشدم باهاش بساط عشق و عاشقی راه بندازم اما خب پریسا دنیاش بامن فرق داشت.اهمیتی ندادم ومشغول لباس پوشیدن شدم که گفت:
*کجا میخوای بری؟
-شام میخوام برم خونه پیمان
*اوهو یه وقت نمیره از اینهمه ولخرجی بابا برو رستوران
جلوی اینه ایستادم و کمی به صورتمکرم زدم وگفتم:
-تاحالا مگه نرفتم باهاش رستوران که اینجوری حرف میزنی.بذارخودت یکی بیاد عقدکنی اونوقت اینقدر گیرو گرفتاری و دنگ و فنگ داری که رستوران رفتن هم از چشمت میفته فقط دلت میخواد کارا زود پیش بره که بری سر خونه زندگیت.
رژ لبمو برداشتم و گفتم:
-گاهی یه جوری حرف میرنی انگار برات کم گذاشتند و عقده ای بار اومدی پریسا
*آخه یه نگاه به زندگیمون بنداز خونمون اونقدر کوچیکه که اتاقمون مشترکه پولدار نیستیم مثل بقیه و یه سفر ترکیه و دبی به دلمون موند بخدا موندم تواز چی این زندگی راضی هستی.
آرایشم تموم شد و انگار نه انگار تا ظهری داشتم حرص میزدم اماباخودم فکر کردم ببینمش باهاش حرف بزنم و الکی قضاوت نکنم وگاهی ازاینکه عجولانه فکر میکردم و تصمیم میگرفتم واقعا بدم میومد واین مورد ضعف من بود.
*شنیدی چی گفتم حواست کجاست؟
شالم رو روی سرم مرتب کردم و گفتم:
-شنیدم ولی اکه میخوای به اون بالا بالا برسی خودت تلاش کن بضاعت مامان بابا در این همین حده که داری میبینی و خیلیها هم هستند همین اندازه رو ندارند.به جای ناشکری کردن یه کارو باری راه بنداز که بتونی از پس خودت بربیای تو بیست و دو سالته و فقط منتظری درست تموم شه!تموم شد گرفتنت و استخدام شدی؟یکم به جای نالیدن و حسادت کردن بشین فکرکن.از تو کوچکتر دارن خرج خانواده میدن
*برو بابا تو هم ندیدی بقیه بابا چیکارمیکنند واسه بچه هاشون یه پول توی جیبی که میدن تو زورت میاد خب وظیفشه که بده من موندم ادمی که نداره برای چی بچه دار میشه.
واقعا اعصاب حرفاشو نداشتم وکیفم و برداشتم واز اتاق خارج شدم.مامان بابامو بوسیدم و به سمت جاکفشی رفتم.من همیشه از پدر و مادرم راضی بودم و میدیدم چقدر تلاش کردند.مادرم همیشه ازخودش میزد تا خرج آزمونهای مدرسه من و برادرمو بده.برای پریسا که بچه آخر بود هم کم نذاشتند و بیشتر از ما بهش رسیدن امابازم راضی نبود
قسمت قبلی 《《《 @Moshavere_Channel
7.5K viewsedited 07:50