وقتی میافتد غنچه از شادی به خمیازه بد نیست گاهی هم غمی، اما به اندازه! در شهر من اندوه، آهویی شد و دل برد از شیرهای سنگی اطراف دروازه چون تاج بییاقوتِ ایزدبانویی مغموم داغ بزرگی کرد نامم را پرآوازه از آن زمان هر ابر بارانی به تن کرد و بارید هر دفعه مرا با چهرهای تازه از قاصدک آوارهتر، از باد حیرانتر مجموعهای آشفتهام در بند شیرازه گفتم بسازم قلعهای از نو که موجی گفت: دیوانهجان! بیرون بیا از فکر این سازه #کبری_موسوی_قهفرخی #اقلیماه۱۳۹۵ @mousavighahfarokhi 358 viewsکبری موسوی قهفرخی, edited 12:49