عروج حسین آقای دوستداشتنی از همان 15 سال پیش که در یک پروژه | نقاش فقیر
عروج حسین آقای دوستداشتنی
از همان 15 سال پیش که در یک پروژه علمی با #حسین_فرج_نژاد آشنا شدم، باب رفاقتمان باز شد. بسیار صمیمی، پرانرژی، مؤدب، متواضع و به معنای حقیقی کلمه مجاهد فی سبیل الله. به غایت پرتلاش بود و دنبال انجام وظیفه و گرهگشایی و حل مسأله بود. با اساتید حوزه و دانشگاه و بسیاری از فعالین رسانهای ارتباط و همکاری داشت. خلاصه واقعا یک نخبه علمی فرهنگی بود.
علاوه بر تحصیلات حوزوی، فلسفی، عرفانی و کلامی، علاقه و دغدغه و موضوع کارش حوزه رسانه بود و دشمن شناسی در قرآن، یهودشناسی، صهیونیسم و بخصوص سینما و نقد فیلم. این آخریها مشغول درس خارج حوزه بود و دکترای فلسفه هنرش را هم گرفته بود. بر خلاف جریان های زرد و کم سوادی که حول سینما و صهیونیسم، بحثهای عامه پسند و سطحی می کنند، ایشان کاملا علمی و مبنایی به مسائل می پرداخت و دو کتاب بسیار خوب «دین در سینمای شرق و غرب» و «تحلیل نفوذ فرهنگ کابالیستی (عرفان یهودی) در سینما» این را ثابت می کند. علاوه بر این، در دهها پروژه اعتقادی، معرفتی و سیاسی دیگر مشارکت داشت که جز تحسین از همت بالا و اخلاص، از زبان همکاران ایشان نخواهید شنید.
همیشهی خدا وقتی گپ می زدیم، از یک اتفاق خوب خبر می داد. یک کار علمی جدید، یک گروه جدید، یک حرکت خوب و ...
حسین فرج نژاد وضع مالی بدی نداشت ولی تا جایی که یادمه بیماشین بود. راضی بود و اهل قناعت و انفاق. انتخاب موضوع در کارهایش فقط بر اساس ضرورت و اولویت بود نه پول و موقعیت. از دوستی شنیدم این اواخر از شدت مطالعه چشمانش آسیب دیده بود.
سالهای زیادی موتور سوار بود و نقل شده پولی که برای خرید یک پراید جمع کرده بود را برای چاپ کتابش گذاشت. چون معتقد بود این کتاب باید سریع به دست مخاطب جبهه انقلاب اسلامی برسد. کتابی که بعد از چند سال زحمت و با همکاری چند پژوهشگر آماده شده بود.
شاید سه سال پیش بود که اتفاقی کنار خیابان دیدمش. اول صفاشهر (قم). معلوم بود از شهرک پردیسان می آید و می رود به سمت مرکز شهر. با من خیلی صمیمی بود. بعد از احوال پرسی، گفتم کجا می ری حسین آقا؟ گفت یک سخنرانی دارم و ... با شوخی، یک نگاه به موتورسیکلت داغون انداختم و گفتم: این چیه؟! این همه راه اذیت نمی شی؟ پاسخش در خاطرم هک شده. یک لبخند زد و با چهرهای پر شعف کمی به جلو آمد و آرام گفت: عشق می کنم با این موتور. اصلا همین که با این موتور می رم و کارهام انجام می دم کیف می کنم. هیچی نمی خوام. راضی راضیام. همین که بتونم یه کار مفیدی انجام بدم عالیه.
همسرش معلم ابتدایی و فعال فرهنگی بود. سه فرزند داشتند. شب عید قربان، در راه برگشت از حرم مطهر حضرت معصومه (س) و دعای عرفه، هر 5 نفر روی همان موتورسیکلت، در یک تصادف دلخراش، پرپر شدند و به رحمت خدا پیوستند. پیکرهای مطهر این خانواده بابرکت، به یزد بازگشت.
بروزرسانی: پدر بزرگوار حسین آقا که ساکن ابرکوه یزد هستند، نقل کردند که چند ساعت قبل از خبر فوت فرزندش، خواب میبیند که شخصی نورانی از او میپرسد برای فردا (عید قربان) قربانی خود را آماده کردهای؟ و او پاسخ مثبت میدهد. و شخص به او میگوید: لازم نیست. قربانی تو انجام گرفته و از تو قبول شده.
پینوشت: نقل شده ایشون به ندرت خانوادگی سوار موتور میشدند و یحتمل آن روز به خاطر ترافیک حرم مطهر بعد از عرفه و نبود ماشین و علافی بسیار تصمیم گرفتند با موتور بروند. خدا به حق امام رضا ع رحمتشون کنه.