Get Mystery Box with random crypto!

نیک پند

لوگوی کانال تلگرام nikpand — نیک پند ن
لوگوی کانال تلگرام nikpand — نیک پند
آدرس کانال: @nikpand
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 3.08K
توضیحات از کانال

#یک_دقیقه_مطالعه

۱۳۹۴-۱۴۰۰
پل ارتباطی‌‌‌‌: ‌‌‌‌ ‌

‌‌‌‌ ‌
‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌
‌‌‌‌ ‌
#رفتن_از_کانال

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 19

2021-10-04 23:17:02 هنگام رحلت پیامبر (ص)، حضرت به عزرائیل (ع) فرمودند:

آیا امتم سختی مرگ را درک خواهد کرد؟!
فرشته عرض کرد: بله.
اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد.
خداوند متعال فرمودند: ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز آیت الکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در دنیا و پای دیگرش در بهشت خواهد بود......

اگر توفیقی نصیبت شد به دیگران هم اطلاع رسانی فرمایید .
اگر یک نفر به این حدیث عمل کند برای شما صدقه جاریه خواهد بود. ان شاءالله

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.2K views20:17
باز کردن / نظر دهید
2021-10-04 23:16:09 #داستان_ضرب_المثل

دل به دل راه داره

در دوره ای که پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند، تعداد کمی از افراد با این دین جدید آشنا بودند که یکی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود.

اویس قرنی در یمن زندگی می کرد و به کمک یاران پیامبر (ص) با دین ایشان آشنا شده بود و به این دین علاقمند شده بود. آوازه ی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت که نمی توانست به تنهایی از عهده ی زندگی اش برآید و به کمک تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی می کرد و شترهای شهر را به صحرا می برد تا بچرند و با مزدی که از این کار می گرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می کرد. ولی در آتش عشق دیدار پیامبر می سوخت.

وقتی خبر علاقه ی اویس برای دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند: رسیدگی به مادر ناتوانت واجب تر است و سعی کن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.

اویس به پیام، حضرت رسول (ص) گوش کرد و پیش مادرش ماند ولی همیشه در آرزوی دیدن پیامبرش بود. تا اینکه یک روز آنقدر با مادرش صحبت کرد تا توانست او را راضی کند که سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین کرد و او را به دو نفر از همسایه ها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظی کرد و به طرف مدینه حرکت کرد.

اویس بهترین اسب شهر را تهیه کرد و با کمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را آغاز کرد. او یک شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ خانه پیامبر را گرفت و سریع خود را به در خانه پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در خانه نبود ایشان به شهر دیگری سفر کرده بودند و چند روز دیگر بازمی گشتند. اویس خیلی ناراحت شد، از یک طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمی گشت مادرش نگران می شد. درنهایت اویس بدون اینکه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.

وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت که موفق به دیدن پیامبر نشده. او با خود فکر می کرد مادرش از اینکه بشنود این همه زحمت رفت و برگشت بی نتیجه مانده ناراحت می شود.

وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند: یک بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده. یاران گفتند:بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینکه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند:اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا.

تا اینکه سال ها گذشت و پیامبر اسلام در پایان عمر وصیت نمودند که بعد از مرگ من یکی از پیراهن های مرا برای اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیکان ماست. این مرد کسی است که به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند کرد.

بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیکان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند. اویس با دیدن یاران و نزدیکان پیامبر شروع به گریه کرد و از او پرسیدند چرا گریه می کنی؟ گفت می دانم پیامبر از این دنیا رفته اند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید.

یاران پیامبر تعجب کردند و گفتند:تو از کجا خبر داشتی پیامبر فوت کردند؟ اویس همانطور که گریه می کرد گفت:انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است که من در یمن زندگی می کنم ولی دلم همیشه با ایشان بوده.

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.1K views20:16
باز کردن / نظر دهید
2021-10-04 23:13:51
عرض تسلیت
@NIKPAND
828 views20:13
باز کردن / نظر دهید
2021-10-04 10:30:02 راه دشمن همه نشناخته ایم ... تیشه بر راه خود انداخته ایم!!


آورده اند که مردی ساده لوح زیرسایه درختی نشسته بود که عقابی بزرگ و تیزچنگال را مشاهده نمود که مرغی را به چنگال گرفته و در آسمان روستا، مستغرق در تفاخر پرواز می کند!!! با خود اندیشید که باید هرطور شده به کمک مردم روستا به پا خیزد و آنان را از شر عقاب خلاص کند. پس از لحظاتی اندیشیدن (جلسه با معاونین سران سه قوه متشکل از قوه بینایی، شنوایی و القصه چشایی!!!)، ناگهان از جا پرید، تیشه را برداشته، نقابی بر صورت زده(!!!) و به سرعت به طرف پل روستا رفت و با تمام توان تیشه بر پل کوبید و آن را خراب کرد تا راه را بر عقاب ببندد و او را سرگردان کند!!!

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
964 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-03 10:30:02
این قبرستان در حریم شمال شرقی #تهران و چند کیلومتری روستای تلو قرار گرفته است. این روستا قدمت‌ ۲۰۰‌ ساله دارد و بیشتر ساکنانشان ارمنی بوده‌اند. نخستین ساکنان روستای تلو خانواده‌هایی بودند که از ملایر، خرقان، ساوه و خمین به این روستا آمده بودند. آرامستان ارامنه بر روی بلندترین تپه روستا قرار دارد، به‌طوری که از هر طرف که نگاه کنید صلیب‌های آهنی زنگ زده کنار قبرها را می‌بینید. قبرها قدیمی‌اند و به جز یکی، بقیه سنگ ندارند و رویشان با سیمان پوشانده شده است. حدود‌ ۸۰‌ سال است که در آن مراسم تدفین انجام نمی‌شود.

‌تا چند سال پیش این قبرها همه‌شان سنگ داشتند که مشخصات متوفی به زبان ارمنی رویشان نوشته شده بود، اما یک شب گروهی ناشناس سنگ‌ها را شکستند و حتی برخی استخوان‌ها را هم بیرون ریختند. فردای آن روز اهالی روستا استخوان‌ها را دوباره دفن کردند و روی قبرها را پوشاندند...

‌ اتوبان شهید بابایی، جاده تلو (به سمت لواسان)، بالای تپه مشرف بر جاده تلو، سمت راست جاده


لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
319 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 23:50:22 #داستانی_زیبا

حضرت سلیمان و مورچه عاشق

روزی حضرت سلیمان مورچه‌‌ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.

از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌‌شوی ؟!
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می‌‌خواهم این کوه را جابجا کنم.

حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی‌‌‌توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعی‌‌ام را می‌‌کنم !!

حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می‌‌گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می‌‌آورد

تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
546 views20:50
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 23:47:25 چشم زخم و راه رفع آن

حاج آقا #دانشمند

نیک پند
@NIKPAND
505 views20:47
باز کردن / نظر دهید
2021-10-02 10:30:01 تا حالا کنجکاو شده اید که چرا شیر، سلطان جنگل است؟

در حالی که نه بدن ورزیده گوریل، نه قدرت بازو خرس، نه سرعت پلنگ، نه خیز آهو، نه درندگی گرگ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند!!
شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند(درنده خو نیست)،
در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند(طماع نیست)،
در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند(ضعیف کش نیست)،
از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند(رحم و شفقت دارد)،
بعد از شکار اول اجازه میدهد خانواده تغذیه کنند(از خود گذشتگی دارد )،
هیچ گاه باقیمانده غذا را دفن یا از دسترس دیگر حیوانات دور نمیکند(بلند نظر و سفره گذار است) و در وقت مریضی یا کهولت گله را رها میکند تا مزاحم آنها نباشد.

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
709 views07:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-01 22:28:54
منطق ماشین دودی

#استاد_شهید_مطهری

@NIKPAND
1.2K views19:28
باز کردن / نظر دهید
2021-09-30 10:30:01 چند سال پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدودا ۵۰ ساله به نظر می رسید. با موهای جوگندمی، ظاهری آراسته. هنگام وزن کردن شیرینی ها، اتفاقی افتاد عجیب غریب! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم.

آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد. یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها (Net Weight) را به دست آورد.

سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: ۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شود به عبارتی ۲۸۵۰ تومان!

نمی دانم مطلع هستید یا خیر؟ ولی بیشتر شیرینی فروشی های شهرمان، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند.

اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید در ذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول!

رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: چرا این کار را کردید؟!

ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی

پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم… »

و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه:

«امان از لحظه غفلت که شاهدم هستی»

راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری، کم فروشی تحصیلی، گاهی حتی کم فروشی عاطفی، کم فروشی در عبادت، کم فروشی انسانی، روزنامه خواندن در ساعت کاری و گشت و گذارهای اینترنتی و...

لطفا کانال نیک پند را به دوستان خوبتان معرفی کنید

@NIKPAND
1.6K views07:30
باز کردن / نظر دهید