Get Mystery Box with random crypto!

مجله‌ هنری‌ نوژا

لوگوی کانال تلگرام noozhachannel — مجله‌ هنری‌ نوژا
موضوعات از کانال:
Tor
آدرس کانال: @noozhachannel
دسته بندی ها: حقایق
زبان: فارسی
مشترکین: 373.69K
توضیحات از کانال

Ads Cost: @Ads_nzc
Maybe this is life 💐

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 157

2023-03-16 22:04:52 @noozhachannel
هوسِ‌تو را دارم که دیوونه‌ام می‌کنی با خوندنِ یک
شعررحتی‌اگه کوتاه باشه. کنار تو می‌شه
به اوج رسید حتی‌با یک استکانِ‌چای و خوش‌بخت
بودن‌کنارت"ساده ترین چیز در دنیاست چون‌که به"
مردانگی‌‌و مهربونی‌تو وجود نداره اصلاً
32.8K views19:04
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 22:02:02 @noozhachannel
همین‌امروز زندگی‌کن چون‌که هیچ چیزی‌ از فردات
مشخص‌نیست فردایی‌که به‌خاطر اون‌به
زندگیت آسیب می‌زنی و امروزت‌رو توی‌نطفه خفه
می‌کنی"همونی‌باش که دلت می‌خواسته. آدمی‌زاد"
"هیچ‌وقت، مقصد ثابتی‌نداره آخه برات"
35.3K views19:02
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 16:58:40
ترس‌ از عشق‌‌شبیهِ ترس‌ از زندگی‌است‌و
آنانی‌که از علاقه دوری‌می‌کنند به
مردگانی‌شبیه‌اند که هیچ‌گونه‌خاصیت را
ندارند عشق‌دَر نمی‌زند به یک‌باره می‌آید
آنہایی‌ که آن را رد می‌کنند بازنده
@noozhachannel
و ترسو هستند، زندگی‌با عشق‌ یک‌معنای
دیگه پیدا می‌کنه"شبیه به تولدی‌دوباره"
تولدی‌که می‌تونه، حالت‌ را شدیداً
"تغییراتِ قشنگ ببخشه"
15.9K views13:58
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 16:58:25
صندلی فرودگاه یا آسایش پرواز از هتل؟
https://trnd.link/?z=33168877775
14.9K views13:58
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 16:43:34 @noozhachannel
درست زمانی‌که باور داری‌اطرافیانتُ خوب‌و کاملاً
شناختی‌‌و می‌دونی "چگونه رفتار نسبتِ"
به تو دارند، یک حرکت می‌زنند اون‌وقت تو متوجه
می‌شی‌که"شناخت بقیه بی‌شک یک باورِ  تو خالیه‌"
شاید الان‌نه ولی‌ "یک روز باورت می‌شه"
17.0K views13:43
باز کردن / نظر دهید
2023-03-16 10:44:28
با یک مُشت خیالات و فکر و رویا نمی‌شه
زندگی‌کرد و باید یک نفر باشه که
بیایَد، بگوید هرجایی‌ که تو باشی آن‌جا تهِ
خطِ من‌ است و"انسانی‌که نتونه پیوسته"
در کنارِت باشه، قلب‌ِ قشنگ تو را
@noozhachannel
آرامشی‌بی‌نمونه ببخشه به چه کار می‌آید
ابراز علاقه که "تنها در بیان‌ و چہار دونه"
کادو خلاصه نمی‌شه، "باید بود و"
و اجازه نداد که خلاء و یک
"پوچی‌بوجود بیایَد"
19.6K views07:44
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 22:55:48 یک روز از خواب بیدار می‌شوی، به تو می‌گویند
این آخرین روز زندگی توست! از جایت
بلند می‌شوی "دلت، بـه حال خودت می‌سوزد" با
خودت‌فکر می‌کنی "امروز" چقد می‌توانی‌ بیشتر
زندگی کنی، بیشتر از زندگی‌ات لذت
ببری دوش‌می‌گیری! از کمدت بهترین لباس‌هایت
را انتخاب می‌کنی و می‌پوشی، جلو آینه خودت
را می‌بینی موهایت را شانه می‌کنی و به
خودت عطر می‌زنی غرق فکر می‌شوی که امروز
باید هرچه کــه می‌توانی مهربان باشی، بخشنده
باشی بخندی و لذت ببری! از خواب
بیدارش می‌کنی به او می‌گویی در این ‌همه سال
که گذشت چقد دوستش‌داشتی و نگفتی که چقد
عاشقش بودی نمی‌دانست به او می‌گویی
مرا بیشتر دوست‌بدار بیشتر نگاهم‌ کن بگذار که
"بیشتر دستانت را بگیرم" و به این فکر می‌کنی
فردا دیگر نمی‌بینی‌اش و چقدر آن لحظه‌ها
برایت قیمتی می‌شود لحظه‌هایی‌را که هیچ‌وقت
حسش نمی‌کردی دوتایی از خانه می‌زنید بیرون
می‌روی ته‌مانده حساب را می‌تکانی کادو
می‌گیری برای مادرت، پدرت و بعد بـه سراغشان
می روی و به آن‌ها می‌گویی کــــــه چقدر برایت
مهم هستند که چقدر مدیونشان هستی!
مادرت ‌را بغل می‌کنی پدرت‌را می‌بوسی و اشک
می‌ریزی چون‌می‌دانی، فردا دیگر نیستی آن‌روز
جور دیگری مردم را نگاه می‌کنی جور
دیگری ‌می‌خندی جور دیگری دلت می‌خواهد کـه
به حیوانِ ‌خانگی‌ات اهمیت بدهی و جور دیگری
می‌خندی جور دیگری دلت می‌لرزد جور
دیگری زنده هستی دائماً به این فکر می‌کنی که
چقدر حیف است اگر نباشم! آن‌روز می‌فهمی‌که
هیچ‌چیز به اندازه بودنت و ماندت باارزش
نبوده و نیست! شب کـه می‌شود جشن می‌گیری
و در کنارش احســـاس می‌کنی چقدر خوشبخت
هستی ولی حیف که آخرین شب زندگیه
توست پس‌بیشتر بغلش می‌کنی بیشتر نوازشش
می‌کنی‌بیشتر نازش را می‌خری و بیشتر... و با
خودت می‌گویی آه! کاش فردا هم بودم...
خوب اگر فردا هم‌باشی قول‌می‌دهی همین‌گونه
باشی؟ +قول می‌دهم... ممکن است فردا باشی
قدر لحظه‌هایت را بیشر بدان چون‌که
هیچ‌چیز به اندازه خودت و ماندت ارزش ندارد
#نازنین‌عابدین‌پور
1.9K views19:55
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 22:55:38
*جذب و استخدام ویژه آقایان *
استخدام راننده اتوبوس درون شهری

*حقوق و مزایا *
- قرارداد سالیانه و بیمه تامین اجتماعی
*شرایط جذب :*
- سلامت روحی و جسمانی
- مدرک تحصیلی دیپلم به بالا
- کارت پایان خدمت سربازی و یا کارت معافیت ( غیر از معافیت پزشکی )
- عدم اعتیاد و عدم سو پیشینه
- گواهینامه پایه ۱
- عدم فعالیت در سامانه Ibs در سه ماه گذشته
*مدارک مورد نیاز :*
- اصل شناسنامه، کارت ملی، نظام وظیفه و آخرین مدرک تحصیلی( کپی تمام صفحات و پشت و رو )
- اصل گواهینامه پایه ۱
داوطلبین صرفا با مراجعه به سایت
www.karjoo24.com
نسبت ثبت نام و تکمیل اطلاعات فردی و بارگزاری مدارک خود اقدام نمایند .
24 views19:55
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 21:34:12 وقتی‌ بچه بودیم مادرم یک عادت قشنگ داشت:
وقتی‌که توی آشپزخانه غذا می‌پخت
برای خودش یواشکی یه پرتقال چهارقاچ می‌کرد
و می‌خورد بعد من و خواهرم هم بعضی وقت‌ها
مچش رو می‌گرفتیم و می‌گفتیم: ها ببین
"باز داره تنهایی پرتغال می‌خوره و می‌خندیدیم"
مادرم هم می‌خندید، خنده ‌هایش واقعی بود اما
یک حس گناه همراهش بود مثل
بچه‌هایی، کـه: درست وسط شلوغی‌هایشان گیر
می‌افتند چاره‌ای ‌جز خندیدن نداشت مادرم زنِ
خانه بود(و هست). زنِ خانواده بود
زنِ شوهرش بود! تقریبــاً همیشه توی آشپزخانه
بود، وقت‌هایی هم که می‌آمد پیشِ ما یک ظرف
میوه دستش بود حتی گاه‌گاهی هم که
برای کنترل مادرانــه بچه‌هایش سری به ما میزد
دست ‌خالی نمی‌آمد یک مغز کاهوی دو ‌نیم شده
توی دست‌هایش بود یک تکه برای من و
یک تکه برای خواهرم و وقتی‌که پدرم از سرکـار
می‌آمد می‌دوید جلوی ‌در دست‌هایش را که لابد
از شستن ظرف‌ها خیس بودند با
دستمالی پاک می‌کرد بعد لبخند‌های قشنگش را
نثارِ شوهر خسته می‌کرد در اوقاتِ فراغتش نیز
برایمان شال و کلاه و پلیور می‌بافت
و بعد من و خواهرم مثل دوتا بچه گربه، کنارش
می‌نشستیم، با گلوله‌های کاموا بازی می‌کردیم
مادرم نورِ آفتابِ توی خانه را دوست
داشت همیشه جایی می‌نشست کـــه آفتاب‌گیر
باشد، موهای خرمایی‌اش و پنجه‌ پاهای بیرون
زده از دامنش زیر آفتاب می‌درخشید
و دست‌هایش میل‌های بافتنی را تند تند با یک
ریتم ثابت تکان می‌داد 'مادرم ' نمونه کاملی از
یک مادر بود (و هست) مادرم زن نبود
دختر نبود دوست نبود! که او فقط در یک کلمه
می‌گنجید: مادر... یادم می‌آید که: همین اواخر
وقتی پدرش مرد تهران بودم زود خودم را
‌خانه رساندم رفته بود پیش‌مادربزرگم وقتی ‌که
وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغل کرد شروع
کرد به گریه کردن من در تمام مراسم
پدربزرگم فقط همان یک‌لحظه گریه کردم نه به
خاطرِ پدربزرگ به خاطر مادرم که: مرگ پدرش
برای اولین بار بعد از تمام این سال‌ها
از نقش مادری بیرونش آورده بود و پنـاه گرفته
بود و توی بغل همسرش و داشت گریه می‌کرد و
من به جز همین در آغوش گرفتنِ کوتاه
چیزی بـه مادرم نداده بودم، چیزی برای خودش
نمی‌خواست، تا مجبور نمی‌شد لباس نمی‌خرید
اهل مهمانی رفتن و رفیق‌بازی نبود!
حتی کادوهایی‌ ‌که به عنواین مختلف می‌گرفت
همه وسایل خانه بودند در تمام این سال‌ها تنها
لحظه‌هایی که مال خود خودش بودند
همان‌ وقت‌هایی بود که: یواشکی توی آشپزخانه
برای‌خودش پرتقال چهارقاچ می‌کرد سهم مادرم
از تمامِ زندگی همین پرتقال‌های
نارنجی‌چهارقاچ شده‌ی خوش‌عطرِ یواشکی بود
#مادر
7.8K views18:34
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 21:31:02
@noozhachannel
7.9K views18:31
باز کردن / نظر دهید