۱/۲ من سالهای سال است که عکاسی میکنم. یعنی، راستش را بخواهی | In the Fade
۱/۲
من سالهای سال است که عکاسی میکنم. یعنی، راستش را بخواهید، ۶۵ سال است که عکاسی میکنم. موقعی که به اینجا آمدم به من قول دادند که مجبور نیستم سخنرانی کنم. گفتند کافی است بایستم و یک تشکر خشک و خالی بکنم و بنشینم. اما ویلسون خوب میدانست که من این کار را نخواهم کرد. حال برویم سر اصل مطلب. از وقتی که به عکاسی پرداختم -یعنی، راستش را بخواهید، از وقتی که عکاسی باب شد– بحث داغ این بوده است که عکاسی هنر است یا هنر نیست. این موضوع هم مطرح بوده است که عکاسی جزو هنرهای زیباست یا نه. ما مسئولان موزه هنرهای مدرن هیچوقت اصطلاح هنرهای زیبا را برای نقاشی، مجسمهسازی یا هرچیز دیگری به کار نمیبریم. موزه به هنر اختصاص دارد، خواه نقاشی باشد و خواه مجسمهسازی، طراحی صنعتی، معماری یا عکاسی. من هیچوقت بر این عقیده نبودهام که عکاسی جزو هنرهای زیباست، مگر شاید در سالهای جوانیام. من همیشه به عنوان هنر عکاسی از آن یاد کردهام. به این ترتیب هنر ما عکاسها هم در ردیف هنرهایی مثل آرایشگری، مانیکور و احتمالاً واکس زدن کفش جای میگیرد. من اینجوری خوش دارم. در مورد خودم باید عرض کنم اگر کسی درباره یکی از عکسهایم به من بگوید «عکس خوبی است» خیلی بیشتر خوشم میآید تا بگوید «خیلی هنری است». بیایید به همان چیزی که هستیم مباهات کنیم؛ ما عکاسیم. بیایید فقط به عکاسی مباهات کنیم و بقیه را به خود عکاس واگذار کنیم. دیگر این موضوع مطرح نیست و در این پنجاه سال هم مطرح نبوده است که با عکاسی هم مثل بقیه رسانههای هنری برخورد شود. تا جایی که به این موضوع مربوط میشود، من فکر نمیکنم هیچ رسانهای واقعا رسانه هنری باشد. تنها چیزی که یک رسانه را تبدیل به هنر میکند، هنرمندی است که تصویر را میسازد و تعداد این نوع هنرمندان آنقدر نیست که مرا به این نتیجه برساند. شما همه میدانید، یا قاعدتا باید بدانید که در سراسر دنیا از انفجار جمعیت حرف میزنند. مردم بسیاری در گوشه و کنار دنیا دارند جمعیت دنیا را میافزایند. حالا بیایید از این کل به جزء بپردازیم و انفجار جمعیت عکاسان را بررسی کنیم. شاید در ایالات متحده حتی یک خانه هم پیدا نکنید که یک عکاس یا یک عکاس تازهکار در آن نباشد. خدا میداند چند هزار و شاید چند صدهزار نفر از این عکاسها در نظر دارند عکاس حرفهای بشوند. آنها چطور عکاس حرفهای میشوند؟ یک کلمه خطاب به تازهکارها؛ بیشتر عکاسهای خوب و معروف امروز (اگر نگوییم همه آنها) هیچوقت مدرسه عکاسی نرفتهاند و آموزش عکاسی ندیدهاند. آموزش خود من عبارت بود از یک تکه کاغذ کوچک که با یک قوطی نگاتیف به دستم افتاد. روی آن، نحوه مخلوط کردن محلول ظهور و غیره را نوشته بودند. بقیه را من خودم یاد گرفتم. حالا منظورم این نیست که بهترین راه همین است، اما اگر جوانی که میخواهد عکاس بشود، این «هوش» را نداشته باشد و اگر حاضر به هر نوع فداکاری نباشد، عکاس نخواهد شد. فکر میکنم هر عکاس جوان پیش از آنکه بخواهد از راه عکاسی نان بخورد باید بفهمد که چرا عکاسی میکند و از چه چیزی میخواهد عکس بگیرد؛ اگر غیر از این باشد، بزرگترین اشتباهی است که ممکن است از او سر بزند. اجازه بدهید خاطرهای از اولین سال فعالیت پانزده سالهام در موزه هنرهای مدرن را تعریف کنم. یک روز جوانی که یک پوشه از عکسهایش را زیر بغل زده بود پیش من آمد. در خیابانهای نیویورک از بچهها عکس گرفته بود. در محلههای فقیرنشین، در خیابان پارک و در پارک مرکزی از بچهها عکس گرفته بود و خیلی هم عکسهای جالبی داشت. از او پرسیدم تا حالا عکسهایش را به ناشری نشان داده است یا نه و او گفت «نه». پرسیدم دلش میخواهد تعدادی از عکسهایش را به ناشری نشان بدهد؟ «نه». پرسیدم: «چرا نه؟». جواب داد: «دلم نمیخواهد کسی به من بگوید از چه چیزهایی باید عکس بگیرم یا چطور باید عکس بگیرم.» گفتم: «خیلیخوب است. کار اصلیات چیست؟» گفت: «من لولهکشم و بیشتر از خیلی از عکاسها هم پول در میآورم.» این حرف مرا به فکر واداشت. از آن به بعد به همه جوانهای مستعد توصیه کردهام دو سه سال از وقتشان را صرف کار دیگری بکنند. اگراحساس میکنند کارشان باید به نحوی با عکاسی رابطه داشته باشد، بروند در یک بیمارستان رادیوگرافی کنند یا در مغازهای وسایل عکاسی بفروشند. اما باید سعی کنند بهطور حرفهای درگیر کار عکاسی نشوند. دلیلش این است که تجربههای اولیه خیلی زود برای جوانها الگو میشود. چند دقیقه پیش به هیکز میگفتم که میتوانم از چهار عکاس اسم ببرم که ۱۴ یا ۱۵ سال پیش جزو مستعدترین جوانهایی بودند که میشناختم. عکاسهای خوبی هم بودند. من آثارشان را نمایش دادم و بعضی از کارهایشان را هم خریدم تا به مجموعه موزه اهدا کنم. این جوانها خیلی زود به عکاسی تجارتی روی بردند و حالا جزو عکاسهای مزدور هستند.