Get Mystery Box with random crypto!

ادامه ... روزی یکی از اساتید ذن مرد و شاگرد ارشد او، که خود | اشو

ادامه ...


روزی یکی از اساتید ذن مرد و شاگرد ارشد او، که خود مردی سرآمدی و حتی سرشناس تر از استاد بود - و در حقیقت استاد به خاطر او شهرت یافته بود - شروع کرد به گریه کردن. او بر روی پله های معبد نشسته بود و سیل اشک از چشمانش سرازیر بود. هزاران نفر از مردم به دورش گرد آمدند. آنها که هرگز ندیده بودند انسانی اشراق یافته و به آگاهی رسیده، به پهنای صورتش اشک بریزد و یک بند گریه و زاری کند، ناباورانه گفتند : «باورمان نمی آید. شما را چه شده؟ دارید گریه می کنید، در حالی که خودتان به ما می گفتید که جوهرهی وجود آدمی هرگز نمی میرد و مرگ وجود ندارد. میلیونها بار از دهان شما شنیده ایم که مرگ وجود ندارد. پس چرا گریه می کنید؟ استاد شما هنوز در عالم وجود زنده است».
شاگرد چشمانش را گشود و گفت : «مرا به حال خودم بگذارید. می خواهم اشک بریزم. من برای استاد و جوهره وجودش نمیگریم. دارم برای جسدش اشک میریزم. چه بدن زیبایی داشت. دیگر هیچوقت دنیا چنین بدن زیبایی به خود نخواهد دید». و در آن میان کسی پیدا شد که تشویقش کند که از این کار دست بردارد، چرا که برای حسن شهرتش خوبیت نداشت : «جمعیت زیادی اینجا جمع شده اند و آن وقت فکر میکنند که شما هرگز به اشراق نرسیده اید». شاگرد گفت : «بگذار هر چه دلشان خواست فکر کنند. از وقتی به اشراق رسیدم بی اندازه احساس خوشختی و سعادت کردم، اما در عین حال نسبت به درد و رنج نیز بی اندازه حساس شدم.

ظاهرا همینطور هم باید باشد. اگر بودا را با سنگ بزنی، بودا بیشتر از تویی که سنگ خورده ای ، رنج خواهد برد - چون او بی نهایت حساس شده است . حساسیت پذیری و لطافت او، درست مثل گلبرگ های نیلوفر است. سنگ تو بر اعماق قلب او فرود آمده و عمیقا او را جریحه دار خواهد ساخت. بی شک او نسبت به آن آگاه خواهد بود. بی شک او از آن منزه و بر کنار خواهد بود. او خواهد دانست که چنین اتفاقی در حال روی دادن است و او در آن دخالتی نخواهد داشت. او همچون ابری آن را احاطه خواهد کرد - اما این اتفاق در حال تکوین است.


ادامه دارد ...

اشو
بلوغ
ص 21

کانال اشو
@Oshocenterr